چرا هر روز با کوله‌باری از استرس به خانه می‌رویم؟

مدتی است که به‌عنوان کارمند بخش فروش در شرکتی مشغول به کار شده‌ام. در روزها و هفته‌های اول، کمی عصبی و مضطرب بودم.

این را میدانستم برای کسی که به تازگی وارد یک محیط جدید شده، احساس ترس و اضطراب طبیعی است و این احساسات به مرور زمان فروکش خواهد کرد، اما هر چه گذشت، ترس و استرس من کمتر نشد. حالا با وجود اینکه خود را با محیط جدید کاملا وفق دادهام، اما هر روز با کولهباری از فشار و استرس به خانه میروم. اخیرا متوجه شدم که همکارانم نیز با همین مشکل دست و پنجه نرم میکنند. شما چه فکر میکنید؟ عامل اصلی این استرس چیست، من یا محیط کارم؟

پاسخ: دوست عزیز، احتمالا در یک محیط «مبتنی بر ترس» کار میکنی. اولین باری که در یک چنین محیطی مشغول به کار شدم، نمیدانستم که یک محیط کار مبتنی بر ترس چگونه است. در ابتدا تصور میکردم که مشکل از من است. با خودم میگفتم شاید لباس مناسب نپوشیدهام یا با ادبیات کسبوکار آشنا نیستم. وقتی در محل کار بودم، حس میکردم که روی لبه تیغ راه میروم. مراقب تک تک کلمات و رفتارهایم بودم. هر شب که به خانه برمیگشتم، عصبی و سرخورده بودم. به مرور فهمیدم که تنها نیستم. همکارانم هم مثل من عصبی بودند و در محیط کار به هیچ کس خوش نمیگذشت. چه چیزی باعث میشد کارکنان تا این حد دچار ترس و استرس باشند؟

اگر بهتازگی در شرکتی استخدام شده باشی، مدتی زمان میبرد تا به این مساله پی ببری. به هر حال هیچکس دوست ندارد با این حقیقت روبهرو شود که پس از مدتها تلاش برای یافتن شغل، حالا در یک محیط بیمار مشغول به کار شده است.در چنین محیط کاری، «ترس» بر سایر انرژیها غالب است، در حالی که در یک محیط کار سالم، «اعتماد» در جریان است. ترس و اعتماد همزمان در یک محیط نمیگنجند. امکان همزیستی این دو حس وجود ندارد. محیط کار یا جای ترس است یا جای اعتماد. کسانی که وانمود میکنند همزیستی این دو ممکن است، نمیخواهند این حقیقت را بپذیرند که «احساس ترس از مدیر یا کسی که در جایگاه قدرت است، همواره بر حس اعتماد غالب میشود.» مدیران یا به کارکنان خود اعتماد دارند یا ندارند. مدیری که حس ترس در او غالب است، کسانی را استخدام میکند که به اصطلاح «بله قربانگو» باشند. کارمندی که اندکی جرات و جسارت داشته باشد، در چنین محیطی دوام نمیآورد. مدیران بیپروا کارکنان خود را کنترل نمیکنند. آنها برای هر مساله کوچک و پیش پا افتادهای سیاست و قانون وضع نمیکنند؛ چون میدانند که اگر چالش یا مشکلی پیش بیاید، کارکنان برای رفع آن پیشقدم میشوند.

مدیران بیپروا با سازوکارها و فرآیندهای کنترل کارکنان مخالفند؛ چون این فرآیندها باعث کاهش خلاقیت و قوه ابتکار کارکنان میشود. آنها جزئیات را اندازهگیری نمیکنند، مثل مدت زمان کار هر کارمند با کامپیوتر یا تکتک دقایقی را که صرف انجام یک فعالیت شده است. آنها میدانند که تمرکز بر اهداف مشترک و بزرگ و رسالت سازمان صدها بار مهمتر از اندازهگیری جزئیات است. نشانههای یک محیط کار مبتنی بر ترس از این قرارند:

۱- در محیطی که ترس بر آن حکمفرماست، همه کارکنان بر اهداف روزانه و شخصی خود تمرکز میکنند. آنها چارهای جز این ندارند؛ چون اگر یکی از این اهداف محقق نشود، ممکن است کارشان را از دست بدهند. در محیطی که کارکنان تا سر حد مرگ ترسیدهاند، نه خلاقیتی وجود دارد و نه مشارکتی.

۲- در یک فرهنگ مبتنی بر ترس، مدیران و کارکنان منابع انسانی به این ترتیب عمل میکنند: تقسیم وظایف میکنند، نتایج را اندازهگیری میکنند، با متخلفان برخورد میکنند و دستور صادر میکنند. اما در یک فرهنگ سالم، مدیران و کارکنان منابع انسانی به صحبتهای کارکنان گوش میدهند. مشکلات را با کمک آنها حل میکنند، موفقیتها را با هم جشن میگیرند و موفقیتهای بزرگتر را ترسیم میکنند.

- جایی که ترس حاکم است، کارکنان از بازگویی حقایق میهراسند؛ چون میدانند کسی تمایلی به شنیدن حقیقت ندارد. این را از کجا میدانند؟ پاسخ روشن است چون بزرگترین حقیقتی که همه آن را نادیده میگیرند همین نارسایی فرهنگی است: «فرهنگ این سازمان دچار مشکل است؛ اما اگر کسی درباره آن صحبت کند، تنبیه خواهد شد.»

۴- در یک محیط مبتنی بر ترس، شایعات از گفتوگوهای رسمی معتبرتر هستند. در یک محیط کار سالم، مدیران و کارکنان درباره موضوعات مهم و چالشها صحبت میکنند. آنها از مسائل و مشکلات فرار نمیکنند.

۵- در یک محیط آلوده به ترس، کسی از فردایش خبر ندارد. کارکنان نمیدانند که هفته آینده هنوز هم شاغل خواهند بود یا خیر. حتی عملکرد عالی کارکنان هم نمیتواند امنیت شغلی آنها را تضمین کند. سایه ترس و تردید همواره بالای سر آنها است. مدیران از اینکه اعضای تیم خود را به رسمیت بشناسند یا از آنها قدردانی یا حمایت کنند، میهراسند؛ چون گمان میکنند که نتیجه این کارها چیزی جز دردسر نیست.

۶- در یک فضای آمیخته با ترس، اولویت اصلی تیمها، پیروی از قوانین و فرار از سرزنش است. یک چنین محیطی جای مشارکت، تجربههای جدید و خوشگذرانی نیست. اگر بیانیه ماموریت سازمان روی یکی از دیوارها نصب شده باشد، کسی به آن اهمیت نمیدهد؛ چون تنها ماموریتی که کارکنان روی آن تمرکز کردهاند، در این جمله خلاصه میشود: «مراقب باش کارها را خراب نکنی.»

7- در یک محیط مبتنی بر ترس، مدیران درباره مشارکت و تفکر خلاق صحبت میکنند؛ اما کسی این صحبتها را جدی نمیگیرد. شما نمیتوانید از یک کارمند مطیع و بله قربانگو انتظار خلاقیت یا مشارکت داشته باشید.

۸- در یک محیط مبتنی بر ترس، کارکنان باهوش و با قابلیت هرگز ترفیع رتبه نمیگیرند. در عوض، کسانی ترفیع میگیرند که با تمام وجود پایبند به فرهنگ سازمان بودهاند.

9- در یک محیط آلوده به ترس، انسان ماندن سختترین کار ممکن است. اگر شما زیر سایه سنگین ترس بکوشید که حس شوخطبعی، محبت و اعتماد خود را حفظ کنید، احتمالا به شما برچسب «غیرحرفهای» میزنند.

اما آیا برای حل این مشکل، راهحلی به جز استعفا وجود دارد؟ بله. میتوانی این موضوع را با مدیران مطرح کنی، اما همزمان، خودت را برای جستوجوی شغل جدید آماده کن چون ممکن است صحبتهایت به مذاق آنها خوش نیاید و تو را اخراج کنند. به هر حال، دیر یا زود باید خودت را برای یک گام بلند آماده کنی، گامی از ترس به سوی اعتماد.

مشاهده نظرات