تأثیر طرح رجیستری بر بازار

بازار موبایل گرفتار توصیه آقای وزیر شد

در خیابان جمهوری، آنجا که همه می‌دانند مقصد اول خرید تلفن همراه در تهران است، می‌توانی ساعت‌ها بایستی و سیل جمعیت را ببینی که از دل دو پاساژ بزرگ بازار موبایل پایتخت بیرون می‌ریزند یا راهشان را برای رفتن به داخل باز می‌کنند.

پشت تصویر پررونق این بازار؛ اما میتوان از چهره عبوس فروشندگان و نگاه خیره خریداران فهمید که اوضاع آنقدر که باید و شاید، بهتر است بگوییم آنقدر که فروشندگان انتظار دارند، خوب نیست. آنچه در پیادهراه روبهروی پاساژها نیز رخ میدهد، تماشایی است. مردان و زنانی که خود را از سیل جمعیت جدا میکنند و به مردانی درشتهیکل میرسانند که روبهروی پاساژ دست در جیب به انتظار ایستادهاند؛ تلفن همراهی را از جیب یا کیفشان بیرون میآورند، سمت مردان درشتهیکل رفته و قیمت میگیرند. رقمها چیزی حدود نصف قیمت رسمی تلفنهاست و جعبه و فاکتوری هم در کار نیست. از کجا آمده و به دست آن مردان و زنان رسیدهاند نیز سؤالی نیست که بپرسی یا آن مردان بپرسند. چیزی که مهم است، قیمت است و چانهزنی برای پنج هزار تومان کمتر یا بیشتر.

بین دلالها و مشتریانشان قدم میزنم؛ دختری که نیمی از صورتش را با روسریاش پوشانده؛ اما زخم آتش را میتوانی روی نیمه پنهان صورتش از گوشه روسری ببینی، صدایش را بالا میبرد که «تو سر مال نزن» و دلال بلندتر فریاد میزند: «نرخ همینه». مرد دیگری که آشکارا خمار است، سه تلفن همراه رنگارنگ را از داخل پلاستیک سیاهی بیرون میآورد و نشان دلال دیگری میدهد. میتوانی لرزش دستانش را ببینی و قطرات درشت عرق را روی پیشانیاش بشماری. از نگهبانان پاساژ که عبور کنی، ماجرا فرق میکند. ویترینهایی که غرق نورند، مملو از انواع تلفنهای همراه به عابران چشمک میزنند و کافی است نگاهت لحظهای روی ویترین متوقف شود تا مغازهدارانی که کنار درِ ورودی مغازه خود صف کشیدهاند، دعوتت کنند برای تماشای اجناس داخل فروشگاه و چانهزنی برای فروش مدل تلفن همراهی که همیشه بهترین جنس روز بازار است و مورد استفاده فروشنده و خانواده و هرکسی که میشناسی و نمیشناسی.

توصیه وزیر به مردم، کار دست فروشندهها داد

همه آن لبخندها و خوشامدگوییها با اولین سؤال درباره رجیستری و تأثیرش روی بازار محو میشود. «خشمگین» شاید مناسبترین و البته تلطیفشدهترین واژهای است که میتوان برای توصیف وضعیت فروشندگان موبایل در مواجهه با طرح رجیستری و حواشی آن یا آنچه خودشان «مصیبت» میخوانند، به کار برد. علی، فروشنده جوانی که در مغازه پدرش کار میکند، همانطور که به دیوار مغازه تکیه داده است، میگوید: «میدانی باید روزی چقدر فروش داشته باشیم تا اجاره اینجا را بدهیم؟ میدانی امروز چقدر جنس فروختهایم؟ دیروز سه تا مشتری از ما خریده کردهاند و سر ماه باید ١٥میلیون تومان برای این ١٠متر اجاره بدهیم. پدرم چند روز است مغازه نیامده. چند روز قبل بعد از دو، سه روز «بازارخرابی» حالش بد شد و رساندیمش خانه. این دو شب به او دروغ گفتهام که بازار بهتر شده است. فشاری را که روی ماست متوجه میشوید؟ آن وزیری که به تلویزیون گفت تلفن نخرید متوجه میشود؟».

افزایش قیمت در پی تغییر نرخ دلار

وزیر، نوک پیکان انتقادات فروشندگان موبایل است. یکی دیگر از فروشندگان که تلفن همراه و دوربین عکاسی میفروشد، میگوید: «فعلا امیدم به بازار دوربین است. مشتریهایی که میبینی فقط آمدهاند تماشا. بازار کجدارومریز میچرخد و هیچکس جرئت نمیکند چیزی بخرد. میگویند وزیر گفته فعلا مردم موبایل نخرند تا قیمتها پایین بیاید. مگر قیمتها بالا رفته بود که پایین بیاید؟ موبایل ٢٠ درصد گران شد که بهدلیل تغییر قیمت دلار بود. چرا همه کاسهها توی سر من فروشنده شکسته؟ توزیعکنندگان عمده هم کمتر جنس وارد بازار میکنند. ما هم که فروشی نداریم. روزی ١٠ بار شماره روابطعمومی صداوسیما را میگیرم که پنج دقیقه حرف بزنم؛ ولی ما که مثل وزیر تریبون نداریم. به چه کسی شکایت کنیم؟ چه کسی میآید دست من را بگیرد؟ حالا من ماهی ١٠ میلیون تومان اجاره میدهم. برو پاساژ همسایه را ببین چه وضعی دارند؟». پاساژ همسایه هم وضع بهتری ندارد. یکی از فروشندگان در جواب سؤالم درباره وضع بازار، میگوید: «برو از وزیر بپرس» و دیگر حرفی نمیزند. مغازهدار بعدی مرد جوانی است که بیپرده و باعصبانیت جملاتش را درباره رجیستری، وزیر، بازار و اقتصاد قطار میکند. میگوید تعداد مشتریهایش یکسوم شده و ١٠، ١١نفری که با هم در این مغازه ١٥متری شریکاند، درآمدی کمتر از یک میلیون تومان دارند. فریاد میزند که اگر ماه پیش به کسی میگفتی اینجا یک فروشنده کمتر از یک میلیون تومان فروش داشته، میگفت دیوانهای؛ اما حالا اغلب بچهها همینطورند.

نقدهای تند به وزیر ارتباطات

مغازهدار دیگری در همسایگی او آرامتر شروع میکند. درحالیکه با گوشه روزنامه در دستش بازی میکند، میگوید: «به نظر شما بهتر نبود کمی با هماهنگی بیشتر عمل میکردند؟ رجیستری نهتنها بد نیست، بلکه خیلی هم کار خوبی است؛ اما واقعا این همه هیاهو لازم بود؟ در شأن وزیر مملکت است که به مردم بگوید موبایل نخرند؟ ما فروشندگان موبایل مردم نیستیم...». یکی، دو دقیقهای از شروع آرامش نگذشته که صدایش بالا و بالاتر میرود؛ با روزنامه روی میز میکوبد و صورتش سرخ و سرختر میشود. آخرین فریادهایش درباره اتحادیه است که به قول او «چه کار میتواند بکند، وقتی صداوسیما گفته کسی تلفن همراه نخرد؟ ٤٠ میلیون تومان اجاره ماهانه من را صداوسیما میدهد؟». میپرسم خب اینهمه مشتری پس اینجا چه کار میکنند؟ جواب میدهد «آمدهاند تماشا. اگر هم بخواهند چیزی بخرند، قاب گوشی و باتری و لوازم جانبی دیگر است. با قابفروشی میتوانم ٤٠ میلیون تومان اجاره بدهم؟». وارد نمایندگی رسمی یکی از برندهای مشهور وارداتی میشوم. فروشندگان شیکپوش در راهرو قدم میزدند و چند مشتری مشغول وارسی تلفنهای همراهی هستند که برای تست روی میزها چیده شده است.

سایه سنگین رجیستری بر نمایندگیهای رسمی

سراغ مدیر فروشگاه میروم و درباره وضعیت بازار میپرسم. کمی طول میکشد که اطمینان پیدا کند از جای خاصی نیامدهام و حرف بزند. با صدایی که بهسختی شنیده میشود، میگوید: «این رجیستری که هنوز شروع نشده، ولی بازار ما را نابود کرده است». وقتی میگویم شما که نمایندگی رسمی هستید و نباید نگران چیزی باشید، جواب میدهد. «بله اتفاقا این طرح بهنفع فروشندگان رسمی و شناسنامهدار است، به شرطی که مردم بدانند چه خبر است. مردم جرئت نمیکنند موبایل بخرند. مشتریها از ما میپرسند یک وقت تلفنمان بعد از خرید نسوزد؟ خیلیها اصلا نمیدانند قضیه چیست. فقط شنیدهاند که نباید فعلا موبایل بخرند و این عملا بازار ما را نابود کرده است. ١٠ کارمند دارم که باید حقوقشان را سر ماه بدهم. با کدام سود؟ باورت میشود امروز یک فروش هم نداشتهایم؟» از نمایندگی خارج میشوم. همراه جمعیت به سمت بیرون حرکت میکنم و به ورودی پاساژ میرسم. روبهروی پاساژ و در پیادهرو یکی از دلالان با فروشندهای که چند موبایل را برای فروش روی تختهای چوبی چیده، بر سر پراندن یکی از مشتریهایش درگیر شده است. پا به پیادهراه میگذارم و قدم میزنم. دختری که نصف صورتش را با روسری پوشانده به حفاظ آهنی خیابان جمهوری تکیه داده و ساندویچ میخورد. آنسوی خیابان میتوانی از پشت شیشه بزرگ پاساژ چهارسو تماشاگرانی را ببینی که در یکی از نمایندگیهای فروش تلفن همراه به نظاره ایستادهاند؛ تماشاگرانی که به نظر میرسد هنوز جرئت نکردهاند خریدار شوند.

منبع: شرق
مشاهده نظرات