پروژه محمد بن‌سلمان، ریاض را به کجا می‌برد؟

عربستان در مسیر انقلاب وهابیون

محمد‌بن‌سلمان که خود را ناجی عربستان می‌پندارد انقلابی را شروع کرده است؛ این انقلاب نه در خیابان‌ها بلکه در راهروها و دالان‌های قدرت در عربستان به راه افتاده است. عربستان در دوره او می‌کوشد تا ملی‌گرایی سعودی را جایگزین نظام وهابی سازد؛ اما عنصر اصلی این ملی‌گرایی یافتن یک دشمن خارجی است که همچون سوختی برای این ملی‌گرایی عمل می‌کند.

تحولاتی که در عربستان سعودی به راه افتاده گویی نسخهای از «بازی تاج و تخت» است اما در عرصه واقعی. بگیر و ببندها از سوی جوانی سی و چند ساله که فاقد تجربه حکمرانی است این فرض را تقویت کرده است که عربستان همچون «کشتی شکستهای» میماند که در مسیر توفان گام بر میدارد. برخی حتی پا را فراتر گذاشته و به استقبال فروپاشی این کشور رفتهاند. «آرون دیوید میلر» و «ریچارد سوکولسکی» در مقالهای در «نشنال اینترست» مینویسند سیاست و سیاستگذاری در خاورمیانه بهویژه در عربستان همواره با احتیاط همراه بوده است. آنها معتقدند در عربستان همواره «حفظ وضع موجود» یا تغییرات آهسته و محافظه کارانه بر تغییرات یکباره و ناگهانی میچربید. «میلر-سوکولسکی» معتقدند افرادی مانند سلمان و فرزندش محمد فاقد شاخصه «رهبر» هستند؛ بلکه آنها بیشتر «سیاستمدار» هستند؛ چراکه سیاستمدار بهجای حفظ تاج و تخت به فکر خطرپذیری و تغییر است؛ امری که در این پدر و پسر مشاهده میشود. این دو تحلیلگر بر این باورند که بد نیست دوگانه «سلمان- محمد» نگاهی هم به همقطاران عرب خود داشته باشند که در سر بزنگاه به جای قاطعیت ناگهان از در سازش در آمدند.

محمد بهدنبال این است که کشورش را به فضای جدیدی منتقل کند. به این ترتیب، با گسست از سیستم اجماع به بازداشت فلهای و تغییرات ناگهانی روی آورد. تصفیههای او رکورد جدیدی در «جسارت» و «شجاعت» در عربستان بر جای گذاشت. محمد با اقدامات داخلی خود میخواهد این پیام را به شاهزادگان منتقل کند که «هیچ چالشی را در برابر نظم درحال ظهور تحمل نمیکند.» اما گاهی تلاش برای نوسازی در عربستان با دشواریهایی مواجه شده بهویژه آنجا که پای کنار گذاشتن رقبا به میان میآید. بنابراین، محمد بنسلمان باید نیم نگاهی به تاریخ کشورش داشته باشد: ملکسعود در سال ۱۹۶۴ از قدرت کنار زده شد و ملک فیصل هم در ۱۹۷۵ ترور شد. حمله به محمد و احتمال ترور او میتواند یکی از نشانههای نارضایتی و ناآرامی باشد که در زیر پوست این کشور به حرکت افتاده است.

«میلر-سوکولسکی» بر این باورند که محمد احتمالا در مسیر خود چراغ سبز آمریکا را بهدنبال دارد؛ چراکه «ترامپ» و «محمد» اشتراکاتی با هم دارند: هر دو شخصیتهایی اقتدارگرا دارند؛ هر دو در امر حکومتورزی و حکومتمداری بهویژه در مسائل سیاست خارجی بیتجربه هستند؛ هر دو دارای کیش خودپرستی فوقالعادهای هستند بهگونهای که فاقد احتیاط و تعقل در امر حکمرانی هستند. سیاستهایی که محمد در یمن، عراق، لبنان، سوریه و قطر در پیش گرفته هیچیک باعث پیش بردن سیاست خارجی آمریکا نشده است بلکه در عوض میکوشد پای آمریکا را به گرداب بحرانهای منطقه باز کند. محمد با نوشتن چک برای ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا را به حمایت از تصفیههای داخلی سوق داده بهگونهای که برای یک ناظر خارجی محمد همچون «پوتین» و «شی» به نظر میرسد نه یک «نوساز مترقی.» آنها معتقدند واشنگتن باید کمربند خود را در برابر بحرانهایی که محمد تولید کرده سفتتر ببندند تا از تکانههای منطقه تا حدودی ایمن باشند.

ماکیاول سعودی: انقلاب از بالا، فروپاشی از پایین

وقتی ۷ سال پیش بهار عربی در خاورمیانه و شمال آفریقا شروع شد، همه منتظر بودند که ترکشهای آن به عربستان نیز سرایت کند. بسیاری منتظر بودند که یا امواج بهار عربی به ریاض برسد یا انقلابی در این کشور به راه افتد؛ به هر دلیلی چنین نشد. اما اکنون این خواسته محقق شده است. محمد بنسلمان که خود را ناجی عربستان میپندارد انقلابی را شروع کرده است؛ این انقلاب نه در خیابانها، بلکه در راهروها و دالانهای قدرت در عربستان به راه افتاده؛ این انقلاب از بالا شروع شده است. «یوشکا فیشر»، وزیر خارجه سابق آلمان در یادداشتی برای پراجکت سیندیکیت، مینویسد عربستان در میانه «قرون وسطای اسلامی» و «مدرنیته غربی» گیر کرده است. در این کشور یک تضاد چشمگیر وجود دارد. زیرساختهای بعضا پیشرفته و «مال»های به سبک غربی در کنار یک جامعه قبیلهای ضدغربی و یک نظام دینی وهابی نشان از یک پادشاهی مطلقه دارد که در میانه سنت و مدرنیته قرار دارد. فیشر معتقد است که ضرورت باعث شده «سلمان- محمد» در مسیر اصلاحات گام بگذارند. این ضرورت عبارت است از جوانان تحصیلکرده اما بیکار، کاهش قیمت نفت و تصلب اجتماعی که ضرورت نوسازی در این کشور را ایجاد کرده است. اما این پدر و پسر گویی درسهای رئیسجمهوری چین را به خوبی آموختهاند و مسیر او برای تصفیه و حفظ قدرت را در پیش گرفتهاند. محمد میکوشد تا ملیگرایی سعودی را جایگزین نظام وهابی سازد اما عنصر اصلی این ملیگرایی یافتن یک دشمن خارجی است که همچون سوختی برای این ملیگرایی عمل میکند. آن دشمن، ایران است. فیشر معتقد است اگر این انقلاب از بالا به نتیجه نرسد موجب فروپاشی از پایین شده و کشور را به دست وهابیون میسپارد. او حتی پا را فراتر گذاشته و اصلاحات محمد را با «انقلاب سفید» شاه ایران مقایسه کرده و مینویسد مسیر نوسازی ناگهانی شاه به انقلاب ۵۷ و فروپاشی او ختم شد. اگر مسیر اصلاحات ناگهانی محمد هم شکست بخورد، شاید این کشور به سرنوشت شاه ایران دچار شود.

عربستان به تدریج در مسیری قرار میگیرد که مختصات یک «شریک برای غرب» را از دست میدهد. کشوری که روزگاری «احتیاط» را بر «تقابل» ترجیح میداد اکنون در مسیری قرار گرفته که «تقابل» را به «احتیاط» برتری میدهد. «توماس. لیپمان»، گزارشگر نیویورکتایمز در گزارش ۸نوامبر ۲۰۱۷ خود مینویسد کشوری که بر ثبات در داخل اهمیت میداد و تلاش داشت تا نزاعهای درون خانوادگی را مخفی نگه دارد اکنون همه چیز را روی «داریه» ریخته و همه میدانند که مناقشات خانوادگی به نزاع بر سر قدرت تبدیل شده است.

 ملک سلمان زمانی که فرماندار ریاض بود در کسوت «میانجی» و «مصالحهگر» ظاهر میشد اکنون چهره واقعی خود را رو کرده است. لیپمان معتقد است عربستان سرزمین تضادها و تناقضهاست و حاکمان جوان سعودی از تاریخ این کشور عبرت نگرفتهاند. برای قبیله حاکم که دهههاست از فساد سود میبرده اعلام ناگهانی مبارزه با فساد غیرقابل پذیرش است. لیپمان معتقد است این کشور که در آن نه اتحادیه تجاری هست، نه حزب سیاسی، نه جامعه مدنی و واعظان وهابی بهعنوان کارمندان دولت منتظر دستور «کاخ» هستند، بیشتر به یک برهوت سیاسی میماند. تنها سوالی که میماند این است که آیا اقدامات محمد مورد پذیرش خاندان سلطنت قرار خواهد گرفت؟ احتمال این است که اولا نظم «سعودیگونه» که مبتنی بر اجماع بود به پایان برسد و در عوض، نارضایتیهای زیرپوستی عیان شده و در نهایت تیمهای ترور تشکیل شود.

لیپمان معتقد است احتمالا عربستان تاب تحمل اصلاحات را نداشته باشد. او از ملکسعود نام میبرد که با تاسی از شیوه پدرش ملکعبدالعزیز در توسعه عربستان کارش به کودتا کشید و در سال ۱۹۶۴ از کشور تبعید شد. ملک فیصل هم که جانشین سعود شد اگرچه از سوی تایم عنوان «مرد سال» را یدک میکشید و از پیشگامان نوسازی در عربستان شمرده میشود اما به دست برادرزاده خود ترور شد. گزارشگر نیویورکتایمز به سران سعودی پیشنهاد میدهد که با مطالعه تاریخ کشور خود در مسیر سعود یا فیصل حرکت نکنند. در غیر این صورت، احتمال وقوع اتفاقاتی از آن دست بعید نخواهد بود.

اگرچه کارشناسان، تحلیلگران و روزنامهنگاران غربی نسبت به متشنج شدن عربستان هشدار میدهند اما رسانههای عربی اقدامات محمد بنسلمان را میستایند و او را «ماکیاول عرب» مینامند. «مروان بشاره»، تحلیلگر ارشد الجزیره، در یادداشتی که بوی «تمجید- تقبیح» از آن به مشام میرسد معتقد است آغاز جنگ یمن و بحران قطر و سپس تصفیههای داخلی و استعفای سعد حریری همگی گامهایی بودند که برای تحکیم قدرت محمد لازم بود. تمام این اقدامات بدون چراغ سبز واشنگتن میسر نبود. او معتقد است اوباما مدافع محمد در جنگ یمن بود به گونهای که قرارداد نظامی ۱۱۵میلیارد دلاری هم منعقد کرد تا به این وسیله نفوذ ایران در یمن را مهار کند. اما اوباما در اواخر دوران حکومت خود پیشنهاد داد میان عربستان و ایران نوعی «صلح سرد» برقرار شود و منطقه میان آنها تقسیم شود. اما ترامپ درست در درون «دکترین سلمان» عمل میکند. اگر اوباما یکی به نعل و یکی به میخ میزد اما دوران محمد فصل نوینی در تاریخ عربستان است و باعث شد رئیسجمهوری آمریکا با «ماکیاول عرب» از در صلح درآید و گوش به فرمان «سلمانها» شود. ترامپ قراردادهای «زیبای» چند صد میلیارد دلاری منعقد کرد و در سفر خود به ریاض پذیرفت که از نوسازی در عربستان حمایت کند. بشاره معتقد است که در پرتو «درایت محمد» بود که ترامپ بر خلاف تیلرسون از در حمایت از عربستان در قضایای منطقهای درآمد و در نهایت به پشتیبانی از اصلاحات داخلی در عربستان پرداخت. مروان بشاره که در یادداشت خود میخواهد هم جانب عربستان را داشته باشد و هم موضع انتقادی بگیرد یک جا محمد را ماکیاول عرب مینامد و به ستایش از او برمیخیزد اما در جای دیگر به انتقاد از رویکرد محمد در قبال یمن، لبنان و سوریه میپردازد و از «تبدیل یمن به افغانستانی برای عربستان» یاد میکند. با این حال، بشاره نیز بر این باور است که قمار محمد ممکن است پیامدهای مثبت کوتاهمدتی داشته باشد اما نادیده گرفتن تاریخ ممکن است برای او هزینههایی داشته باشد. بشاره میافزاید محمد بهدنبال «سلسله جدیدی برای خاندان سلمان» است اما این پادشاهی مطلقه به قیمت بیثباتی منطقهای و بیثباتی در داخل عربستان تمام خواهد شد.

عربستان، منبع بیثباتی

قبیله پرهرج و مرجی که عربستان نام گرفته نه کشوری متشکل از اقوام بلکه کشوری متشکل از قبایل است که به لحاظ سیاسی بسیار شکننده است. این کشور اکنون وارد «بازی تغییر» شده است؛ تغییری که یک مسیر آن از بازار نفت و وابستگی این کشور به این ماده حیاتی میگذرد و مسیر دیگر آن واگذاری قدرت از سوی سلمان به «فرزند محبوب» خود است. «پل آر. پیلار»، استاد دانشگاه و عضو سابق آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) که ۲۸ سال در این نهاد خدمت کرده و اکنون عضو ارشد غیرمقیم مرکز مطالعات امنیتی دانشگاه جورج تاون و همچنین محقق مرکز اطلاعات و امنیت قرن ۲۱ موسسه بروکینگز است، در مقالهای در نشنال اینترست چند تصویر از عربستان سعودی ترسیم میکند.

تصویر اول: محمد بنسلمان، فرزند محبوب پادشاه، در مسیر پادشاهی قرار دارد. او با تصفیههای گسترده میخواهد سیستمی را که براساس توزیع قدرت در میان شاخههای مختلف خانواده سلطنت بنا شده متلاشی و قدرت را تنها در دست یک نفر که پادشاه است متمرکز سازد. او بازی خطرناکی را شروع کرده، چراکه احتمال شکلگیری جبهه جدیدی از مخالفان پیش روی او وجود دارد.

تصویر دوم: اکنون علامت سوال بزرگی در مورد وضعیت انتقال قدرت وجود دارد. تاکنون 6 پادشاه از نسل عبدالعزیز بر کرسی قدرت تکیه زدهاند. آیا توازن قدرت درحال تغییر است؟ به نظر میرسد قدرت از فرزندان به نوادگان درحال انتقال است. به عبارت دیگر، از آنجا که فرزندان عبدالعزیز یکی یکی درحال ناپدید شدن هستند این ضرورت وجود دارد که نسل جدیدی جایگزین نسل قبل شود اما سیستم جایگزینی شکل منحصربهفردی یافته است. قدرت قرار است با «زور» به فرزندان ملک سلمان، آخرین فرزند عبدالعزیز و ششمین پادشاه سعودی منتقل شود. بنابراین، پادشاه جدید یعنی «محمد» از نسل سلمان خواهد بود آن هم بدون اجماع خانوادگی. برخی از این نوادگان خود مدعی قدرت هستند. از آن جملهاند: شاهزاده ترکی بن فیصل، رئیس سابق سازمان اطلاعات و سفیر سابق در آمریکا و بریتانیا. با این حال، نارضایتی شدیدی از این اقدام محمد در خاندان سلطنت وجود دارد. در واقع، یک اپوزیسیون قدرتمند در درون خانواده سلطنت شکل خواهد گرفت که بیثباتی داخلی در این کشور را بیشتر میکند. به نوشته «ناتان جی. براون»، تحلیلگر کارنگی، از زمان مرگ ملک عبدالعزیز در سال ۱۹۵۳ تا دهه ۹۰، انتخاب ولیعهد (و پادشاه آینده) در پشت درهای بسته و از سوی کل خانواده انجام میگرفت.

این توازن به تدریج از سال ۱۹۹۲ تغییر کرد آنگاه که ملک فهد در حکمی «قانون اساسی» (Basic Law) را اعلام کرد که در بند ۵ آن به پادشاه اجازه میداد ولیعهد خود را از میان فرزندان ملک عبدالعزیز و فرزندان فرزندانش انتخاب کند. قواعد نانوشته برتری را به فرزندان فعلی ملک عبدالعزیز در نسل بعد میدهد و البته مدافع تداوم سنت مشورت خانوادگی نیز هست. این فرآیند غیررسمی در اصلاحیه سال ۲۰۰۷ به این بند ۵ قانون اساسی رسمیت یافت که موجب شد نهاد جدیدی از اعضای خاندان حاکم تحت عنوان «شورای بیعت» (هیات البیعه) شکل گیرد تا ولیعهد آینده را تعیین کند. با این حال، الزام بر این بود که این شورا باید هماهنگ با پادشاه باشد. ظاهرا اصلاحیه ۲۰۰۷ توازن قدرت را به نفع پادشاه دگرگون کرد. فرآیند تعیین ولیعهد عملا از سال ۲۰۱۴ و با انتخاب محمد همه چیز را در ید قدرت پادشاه قرار داد و نشان داد که این پادشاه است که نقش اساسی در تعیین ولیعهد دارد.

تصویر سوم: پل پیلار معتقد است «بازی قدرت فرزندان» مشابهتهایی در دنیای خارج دارد. «کیم جونگ اون» و «محمد بنسلمان» همان «فرزندان محبوبی» هستند که جانشینان پدران خود هستند. «اون» فرآیند تصفیه را به شکلی خونبار شروع کرد و تمام رقبا حتی خانواده خود را از میان برد. در این راه از «تیربار» و «ضد هوایی» هم بهره جست. با این حال، محمد نسخه ملایمتر «اون» در عربستان است که همان مسیر را به شکلی ملایمتر از «اون» طی میکند. این اقدام یک تاثیر بیرونی نیز دارد: صادرات بیثباتی به مناطق پیرامونی. این دو چهره هم اقتدارگرا هستند، هم بیتجربه در امر حکمرانی و هم دارای قاطعیت در عمل هستند. مساله این است که چگونه بحرانهای خارجی اجازه میدهد که حاکمان در داخل بهدنبال تثبیت و تحکیم قدرت خود باشند، توجهات را از مشکلات داخلی منحرف سازند و از احساسات ملیگرایانه به نفع خود بهرهبرداری کنند.

تصویر چهارم: عربستان سلمان به منبع بیثباتی تبدیل شده و این بیثباتی محدود به داخل نمیماند. پیلار معتقد است که مداخله نظامی عربستان در بحرین، برافروختن جنگ داخلی در سوریه و تقویت القاعده، فاجعه در یمن (که باعث شد یک مساله داخلی به یک بحران بینالمللی تبدیل شود) و بیثباتی در لبنان و ... همگی نشان میدهد که عربستان بهدنبال صدور بیثباتی به منطقه است. اقدامات عربستان باعث شده حسن نصرالله تنها کسی باشد که ندای وحدت و ثبات در لبنان را سر دهد. در عوض، عربستان کشوری شناخته شود که از تقابل استقبال میکند. پیلار معتقد است اگر «ائتلاف ترامپ- محمد- کوشنر» موفق شود و سیاستهای فعلی آمریکا در مورد بازیگران خلیجفارس ادامه یابد، ایالاتمتحده باید منتظر افزایش بیثباتی منطقهای باشد که باعث و بانی آن «وجود یک جوان مستبد در ریاض است.»

تنها هژمون خاورمیانه؟

عربستان میکوشد به واسطه قدرت اقتصادی که از فروش نفت نصیب این کشور شده و بازی زیر چتر «قدرت هژمون» خود را به «هژمون خلیجفارس و خاورمیانه عربی» تبدیل کند. «شلومون بن آمی»، وزیر خارجه اسبق اسرائیل، در یادداشتی برای پراجکت سیندیکت، مینویسد محمد بنسلمان امیدوار است خود را به «هژمون خلیجفارس» و مدافع اهل سنت در تمام خاورمیانه تبدیل کند اما اقداماتش به یک قمارباز آماتور میماند. او مینویسد: «عربستان سعودی در بحران قطر شکست خورد اما از تلاشهای فاجعه بار و شکست این کشور در مهار پیشرویهای ایران در سوریه و یمن سخن نمیگویم. بر این بیفزاید تصفیههای سیاسی داخلی و بحران در لبنان را که قماری ناامیدانه نام گرفته است.» این وزیر اسرائیلی مینویسد تحریک ایران به نفع «قمارباز عربستان» نیست و «قدرت نظامی این کشور با ایران برابری نمیکند.» او میافزاید احمقانه است که اسرائیل بهخاطر عربستان در مرزهای شمالی خود وارد جنگ تمام عیار شود: «این اولین بار نیست که اسرائیل خواستههای عربستان مبنی بر مداخله را رد کرده است.»

اگرچه برخی معتقدند یک اشتراک نظری میان ریاض- تلآویو بر سر برخی مسائل منطقهای وجود دارد اما به نوشته این مقام اسرائیلی «تلآویو در جنگ داخلی سوریه خواسته عربستان مبنی بر ورود به این کشور برای زدن اسد را نپذیرفت» اگرچه اقداماتی مبنی بر حمله به مواضع حزبالله در سوریه را انجام داد. بن آمی میافزاید: اکنون که اسد در تحولات سوریه دست بالا یافته توپخانه این کشور شروع به هدف قرار دادن جنگندههای اسرائیلی کرده است. خط قرمز اسرائیل در شامات حمایت از دروزیهای این کشور است چراکه پیوندهایی قوی میان آنها و ما وجود دارد. اگرچه منابع مالی حزبالله خشکیده است اما این گروه تمایلی به جنگ با اسرائیل ندارد. این مقام اسرائیلی مینویسد عربستان از درگیری میان اسرائیل و حزبالله استقبال میکند چراکه این جنگ احتمالا به نبرد میان اسرائیل با ایران میانجامد. این به نفع عربستان است چراکه دو رقیب را از میدان به در کرده و به «سلمان- محمد» اجازه میدهد که نقش «هژمون» را ایفا کنند بدون اینکه هزینهای بپردازند. از سوی دیگر، عربستان به این وسیله شکستهای خود در سوریه را نیز جبران میکند و لبنان به محل دیگری برای نبرد تبدیل میشود. بنسلمان با آتش بازی میکند و در این راه حمایت ترامپ را با خود دارد و نقطه مشترک آنها هم میتواند یا مهار ایران باشد یا حمایت از طرح صلح فلسطینی با حمایت آمریکا- عربستان. همانطور که جنگ سوریه نشان داد، جنگها میتوانند اهداف تعیین شده را با شکست مواجه سازند.

مشاهده نظرات