«چشم و همچشمی» مفهومی اصیل در اقتصاد
تقریبا تمامی ما با اصطلاح «چشم و همچشمی» در جامعه آشنا هستیم. یک تعبیر عامیانه که در طول دوران همواره در موقعیتهای گوناگون و البته به کرات در موارد اقتصادی از آن استفاده میشود. بسیاری چشم و همچشمی را عملی مذموم میدانند اما در اغلب موارد خود ما بی آنکه بدانیم بر موج چشم و همچشمی سوار شده و هزینههای زیادی را نیز در این مسیر متحمل میشویم.
برای مثال اگر خودرو نمادی از توانگری مالی باشد مردم سعی میکنند با گرفتن وامی که به احتمال زیاد از پس بازپرداخت آن برنمیآیند هرطور شده اقدام به خرید آن کنند، درحالیکه وضعیت اشتغال در کشور شرایط مناسبی ندارد و قدرت خرید عموم مردم در سطح متوسط یا متوسط به پایین است و دریافت وام و بازپرداخت آن کاری بسیار دشوار است بسیاری از زوجهای جوان بهرغم اشراف کامل به این موضوع و وضعیت دخل و خرج خود، در برگزاری مراسم شب عروسی خود همواره قصد دارند تا جای ممکن سیگنالهای پرقدرت مالی به حاضران در مراسم بدهند. کرایه باغ و تالار با هزینه نجومی، انواع غذاهای مختلف که گاه خوردن آنها با هم با هیچ ذائقهای سازگار نیست، ساخت کلیپ عروسی با قیمتهای عجیب و غریب، تیم موسیقی با انواع امکانات و هزینه بالا و... پس از اتمام مجلس یک زوج جوان میماند و کوهی از هزینههای بیشمار که تا چندین سال پس از مراسم عروسی هنوز هم در حال بازپرداخت بدهیهای آن هستند. این پدیده چیزی جز چشم و همچشمی نیست زیرا آنها خارج از توان و ظرفیت خود، حجم زیادی از مخارج را برای بهتر دیده شدن متحمل شدهاند.
مثال دیگر در ایران این است که در کشور ما عمل جراحی زیبایی بهخصوص عمل بینی بیش از بسیاری از کشورهای دیگر انجام میشود. در کشور ما سالانه میلیاردها تومان صرف واردات لوازم آرایشی میشود که همه این موارد برای این است که مردم میخواهند از قافله زیبایی در جامعه عقب نمانند. باید توجه داشت چشم و همچشمی یک کنش روانی منحصر به فرد نیست که در جامعهای خاص اتفاق بیفتد و بتوانیم آن را به کشوری یا جامعه خاصی خاص نسبت دهیم. اگرچه ممکن است شدت و ضعف آن در برخی جوامع کم یا زیاد باشد ولی تقریبا در تمامی جوامع وجود دارد. این رویداد قدرتی باورنکردنی در هدایت رفتار مردم در سیستم اقتصادی داشته و میتواند پیامدهای مخرب زیادی داشته باشد. محققان بهخصوص جامعهشناسان و روانشناسان تحقیقات زیادی در این زمینه انجام دادهاند و از آنجا که در غالب موارد، نمود این پدیده بهصورت مخارج اقتصادی افراد، خانوارها یا بنگاههای اقتصادی ظاهر میشود، اقتصاددانان نیز به بررسی اثرات این رویداد در مخارج خانوارها بهخصوص تغییر الگوی مصرفی آنها پرداختهاند.
علاوه بر خانوارها، در سطح کلان اقتصادی عملکرد بنگاههای تولیدی و خدماتی نیز در این چارچوب مورد بررسی قرار گرفته است. وقتی به مهمانی میروید یک فرش زیبا، یک گردنبند چشمربا، یک اتومبیل لوکس، لباس گرانقیمت، لوازم خانگی جدید و... را میبینید بهصورت ناخودآگاه یک معیار مصرفی جدید برای خود انتخاب میکنید. از این بهبعد بسته به اهمیتی که به آن میدهید، بخشی از مغز شما همواره در دیدن موارد مشابه، کالای اولیه را به یاد شما آورده و شما را ترغیب به خریدن مشابه آن و حتی کالایی بهتر از آن میکند. بهدیگر بیان درصورتی که آنچه مشاهده کردید کالایی در نظر شما چشمگیر باشد از این به بعد معیاری برای انتخاب این کالا در خود ایجاد کردهاید. سرچشمه این نظریه در اقتصاد به سال ۱۹۱۳ برمیگردد جایی که یک فتورمان نوشته «آرتور پاپ موماند» در روزنامه دنیای نیویورک بهصورت سریالی چاپ میشد. این داستان درباره جاهطلبی یک خانواده تحتعنوان «خانواده مککینگز» است که بهصورت مستمر در تلاشند در رقابت با همسایه خود «جونزها» از قافله عقب نمانده و هر کاری آنها میکنند، مککینگزها نیز انجام میدهند.
این داستان تا سال ۱۹۴۰ در روزنامه مذکور چاپ میشد و امروزه به اصطلاحی متداول تحت عنوان «پا به پای جونزها» در ادبیات اقتصادی نهادینه شده است. درحال حاضر از این اصطلاح در بسیاری از مقالات اقتصادی استفاده میشود. برای مثال در تحقیقی در سال ۲۰۱۵ رفتار خانوارهای آمریکایی در بازار مسکن بین سالهای ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۷ مورد بررسی قرار گرفته که در آن یکی از پیامدهای اصلی در بهوجود آمدن نابرابری درآمدی و غرقشدن خانوارها در بدهی بازار مسکن، تقاضای کاذب چشم و همچشمی در این بازار بوده است. اگر در مورد اهمیت این موضوع بخواهید بدانید، همین بس که بحران مالی سال ۲۰۰۸-۲۰۰۷ در بازار مسکن آمریکا، کل سیستم اقتصادی دنیا را مختل کرد و بسیاری از بانکها را در سراشیبی سقوط قرار داد. رفتار مردم در طول این دوره بهصورت پیروی از یکدیگر در طبقات مختلف اجتماعی و خارج از نیاز واقعی آنها بوده است. طبقه مرفه همواره بهدنبال خرید مسکنهای گرانقیمت و لوکس در نقاط مختلف کشور بوده و طبقه پاییندست جامعه بهرغم حجم سنگین وامهای دریافتی نسبت به درآمدهای خود، اقدام به خرید مسکن میکردند.
دادن وام ارزانقیمت دولت برای خرید مسکن و سوار شدن مردم بر موج چشم و همچشمی برای حرکت پا به پا با یکدیگر موجب شد تا بسیاری از خانوارها ریسکی بالا در گرفتن وام را به جان بخرند و از طرف دیگر بانکها و دولت نیز این ریسک را بهدرستی برآورد نکرده بودند. بین سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶ قیمت مسکن حدود ۱۲۴ درصد افزایش پیدا کرد. هجوم مردم برای خرید مسکن به پشتوانه وام ارزان، موجب بالا رفتن قیمت مسکن بهصورتی غیر واقعی یا اصطلاحا شکلگیری حباب قیمتی در این بازار شد. بسیاری از سرمایهگذاران و شرکتهای سهامی اقدام به ساخت مسکن کردند؛ اما با افزایش ساخت مسکن و عرضه زیاد آن در بازار به یکباره قیمت مسکن افت شدیدی کرد و حباب آن ترکید. مسکن ارزان شد و سرمایهگذاران نمیتوانستند از فروش مسکن، وام خود را بازپرداخت کنند. بسیاری از منازل خود وثیقه بانکی بودند که اکنون قابل نقد شدن نبودند و این چالش به بحرانی عظیم در آمریکا و دنیا تبدیل شد زیرا بانکها نقدینگی لازم برای انجام امور خود را نداشتند. قدرت بالای این پدیده در هدایت رفتار مردم موجب شده تا دولتها در تصمیمسازی خود همواره این مساله را مدنظر قرار دهند که اگر بخشی از سازوکار طراحی شده در یک فرآیند دچار اخلال یا کاستی باشد ممکن است بهسرعت از کانال چشم و همچشمی در جامعه منتشر شده و اثرات مضر آن دامنگیر جامعه شود.
-
آخرین اخبار
- اخبار بیشتر
-
آخرین مقالات
- مقالات بیشتر