رد پای دو غریبه
گفته میشود بخشی از مشکلات خاورمیانه برخاسته از توافقاتی است که قدرتهای پیروز در جنگ جهانی دوم به آن دست یافتند.
پس از پایان جنگ دوم جهانی امپراتوری عثمانی که مرد بیمار اروپا لقب گرفته بود بهواسطه تبانی فرانسه و بریتانیا تجزیه شد. از دل این تجزیه مهمترین توافق قرن بیستم زاده شد که همان سایکسپیکو بود. این توافق مبنای خطکشیهای مرزی کشورهای خاورمیانه را تشکیل داد و ریشه بسیاری از مشکلات کنونی در خاورمیانه عربی به همین توافق بازمی گردد.
با این وجود کمیته خاوری و وزارتخارجه همچنان باور داشتند که حمایت یکجانبه برای خودمختاری به منزله بهترین روش برای دستیابی به هدف بریتانیا مبنی بر تسلط غیرمستقیم بر خاورمیانه است. لورنس در دومین حضور در برابر کمیته خاوری استدلال کرد که دولت بریتانیا باید از حضور اعراب در کنفرانس صلح حمایت کند. این بیتردید درخواستی جدی ازسیسیل، وزیرخارجه جوان بود. او که نگران بود «ما یقینا باید کار بسیار دشواری از نقطه نظر بینالمللی- بهویژه با توجه به ارائه آن به آمریکاییها- داشته باشیم» استدلال میکرد که «بسیار مهم است اگر بتوانیم کشور عربی را به وجود آوریم که موافق و حامی ادعاهای ما باشد». کرزن که رئیس کمیته بود هم متقاعد شد. او احساس میکرد «ما باید برای هرچه که ارزش دارد خودمختار باشیم و از ته دلمان میدانیم که به احتمال زیاد از آن بیش از هرکس دیگری بهرهمند میشویم». لورنس به فرانسه رفت تا فیصل را برای مذاکرات به لندن بیاورد.
وقتی دولت بریتانیا تصمیم به حمایت از خودمختاری کسانی گرفت که برای طلبیدن کمک بریتانیا میتوانند طرفاعتماد باشند، در ۱۲ دسامبر بالفور آن دو نفر را که اکنون به آنها اتکا داشت گرد هم آورد. فیصل و صهیونیست بریتانیایی «حییم وایزمن» یک سال پیشتر برای اولینبار در ماه مینزدیک عقبه دیدار کرده بودند. بالفور اکنون هر دو را ترغیب میکرد تا معاملهای را امضا کنند که یکی از علتهای قابل پیشبینی رنجش را به تعویق میاندازد تا اینکه کنفرانس صلح به پایان برسد. در پیمان مورخ ۳ ژانویه ۱۹۱۹ – پس از اتمام کنفرانس صلح- این دو نفر موافقت کردند تا یک مرز مشخصی میان حجاز و فلسطین تعیین کنند. امروز، از این پیمان گاهی به منزله تصریح آزادانه اعراب بر «وجود مشروع دولت اسرائیل» یاد میشود اما فیصل بر کمک مالی ۱۵۰ هزار پوندی ماهانهای اتکا داشت که از انگلیس دریافت میکرد و به همین دلیل بود که این پیمان را امضا کرد. او همچنین حمایت خود را بهصورت مشروط اعلام کرد؛ به این شرط که اعراب به استقلال خود دست یابند.
در عین حال با کمک چشمگیر لورنس، فیصل نامهای را تسلیم کرد که کورسوی امیدی برای اعراب در کنفرانس بود. او بر استقلال کامل سوریه پافشاری میورزید اما در بین النهرین و فلسطین او ضرورت کمک خارجی را پذیرفت. او با تصریح بر اینکه «برای بهرهبرداری سریع از بین النهرین» اشتیاق وجود دارد، پذیرفت که دولت آنجا «باید از سوی مردان و منابع مادی قدرتهای بزرگ خارجی مورد پشتیبانی قرار گیرد». در فلسطین او بیمیلی خود برای پذیرش مسوولیت جهت «کاهش میزانی از درگیریهای نژادی و مذهبی که - در این استان- اغلب باعث فرورفتن جهان در مشکلات شده» اعلام کرد و خواستار «مواضع موثر متولیان بزرگ»شد. در هر دو مورد، روشن بود که او کدام قدرت را در نظر داشت.
با این حال همزمان لوید جورجِ خستگیناپذیر هم یک مسیر متفاوت و تهاجمیتری را امتحان کرده بود. او که برای حل مساله وضعیت موصل و فلسطین پیش از اینکه این موضوع در کنفرانس صلح زیر ذرهبین نگاه آمریکاییها قرار گیرد عصبانی بود، تصمیم گرفت که این مساله را به هدف اصلی فرانسه گره بزند یعنی احیای آلزاس- لورن؛ استانی که در سال ۱۸۷۱ به آلمان واگذار کرد. او میدانست که «ژورژ کلمانسو»۱، نخستوزیر فرانسه، برای اطمینان از دستیابی دوباره به این سرزمین سابق مورد مناقشه به حمایت بریتانیا نیاز دارد زیرا روشن نبود که چگونه جمعیت بومی رای خواهند داد؛ اگر از آنها خواسته شود که خودشان مساله را حل و فصل کنند. لوید جورج همچنین میدانست که همتای فرانسویاش – بر خلاف بسیاری از مقامهای فرانسوی در کاخ ورسای- هیچ علاقهای به خاورمیانه ندارد. یک سال قبلتر، اندکی پس از به قدرت رسیدن، کلمانسو به لوید جورج گفته بود که «سوریه را برای فرانسه نمیخواهد» اما اگر لوید جورج «قیمومیت سوریه را به فرانسه بدهد، او رد نخواهد کرد «زیرا برخی مرتجعان را خشنود خواهد کرد، اما هیچ اهمیتی برایش ندارد».
این گفتوگویی بود که نخستوزیر انگلیس نمیتوانست فراموش کند. به این ترتیب، اندکی پیش از اینکه کلمانسو برای بحث در مورد تاکتیکهای پیشروی کنفرانس صلح به لندن برود، لوید جورج، بالفور را واداشت تا به سفیر فرانسه هشدار دهد که حمایت انگلیس از آلزاس- لورن تضمین شده نیست. بالفور با شکایت از ناسازگاری فرانسویها در مورد توافق سایکس- پیکو، با سردی به فرانسویها اطلاع داد:«آن دولت محترم فقط میتواند امید داشته باشد که دولت فرانسه به نوبه خود تجربه شرمساری نداشته باشد که نگرش غیرقابل تحمل متحدانش را احتمالا موجب میشود». این نیاز به مهارت زیادی برای سفیر فرانسه نداشت تا دریابد که این پیام «یک تهدید است».
-
آخرین اخبار
- اخبار بیشتر
-
آخرین مقالات
- مقالات بیشتر