میتوانیم با اطمینان بگوییم مهمترین و البته مشکلترین وظیفهای که مدیران برعهده دارند، تصمیمگیری است. پس بیشک این سوال مطرح است که مدیران طی چه فرآیندی تصمیم میگیرند؟
خوب است به این سوال در سطح کلان بپردازیم که انسان برای گرفتن تصمیم درست چه نیازهایی دارد؟
نخست اطلاعات هرچه بیشتر و دقیقتر و سپس، قدرت پردازش هرچه بهتر این اطلاعات. گرچه ممکن است تعجببرانگیز باشد اما به نظر میرسد مدیران، تصمیمات کوچک و کماهمیت را با اطلاعات کافی و بررسی قابلقبول میگیرند و تصمیمات بزرگ و تعیینکننده را بدون داشتن اطلاعات کافی متناسب و به دنبال آن به صورت اجتنابناپذیر، با تجزیه و تحلیل ناکافی انجام میدهند.
به بیان دیگر در بسیاری از موارد، بزرگای تصمیم با پشتوانههای اطلاعاتی و محاسباتی آن نهتنها همخوانی ندارد بلکه نسبت معکوس دارد. در بسیاری از موارد آنچه بهعنوان یک تحلیل و بررسی در خصوص یک موضوع خاص یا چند موضوع مرتبط میشنویم، ترکیبی از تحلیل و داستانپردازی است و بخش عمده آن را نیز داستانپردازی تشکیل داده است. داستانهایی که در آن عناصر روشنی از مشخصات شخصیتی فرد یا افراد مرتبط را میبینیم و کمبود فقرههای اطلاعاتی و تحلیل منطقی آنها نیز به روشنی دیده میشود. از آن عجیبتر اینکه، انسان که موجودی منطقی به نظر میرسد، آنچه را که بدون دلیل و منطق پذیرفته باشد، با هیچ دلیل و منطقی نمیتوان از ذهنش خارج کرد. به این موضوع در اینجا نمیپردازیم و صرفا به همین اشاره اکتفا میکنیم تا شناخت بیشتری از ساختار ذهن خودمان داشته باشیم.
اگر بخواهیم به این موضوع تا حد امکان به صورت ریشهای نگاه کنیم، به چند مورد برمیخوریم. نخست اینکه در بسیاری از موارد، تصمیمات بزرگ و تعیینکننده نیاز به اطلاعات بسیار زیادی دارند که یا در اختیار داشتن آنها تقریبا ناممکن است یا چندان زمانبر و پرهزینه است که به دنبال آن نمیرویم. دیگر آنکه با فرض در اختیار داشتن همه این اطلاعات، تحلیل آنها و در نظر گرفتن محاسبه احتمالات مرتبط با آنها از توان تحلیل ما بیشتر است.
از سوی دیگر ما را میتوان جامعهای اقبالگرا خواند و این اقبالگرایی نیز تا حدی باعث خواهد شد تا بیش از آنکه به اطلاعات و تحلیل آن تکیه کنیم، که البته کار پرزحمتی نیز هست، به شانس تکیه کنیم. در برخورد با بسیاری از تصمیمات مدیریتی، با یک فکر برخورد میکنیم که به ذهن متبادر شده و سپس برای آن داستانی شکل گرفته که این داستان، تحلیل و بررسی خوانده میشود.اگر بپذیریم که چنین مشکلی در تصمیمات مدیریتی ما وجود دارد، به چند شیوه میتوان در خصوص تخفیف و درمان آن اقدام کرد. انتخاب و بهکارگیری مشاوران در حوزههای تخصصی مختلف و هنر گفتوگو با مشاوران از مفیدترین این شیوهها است. گرچه انتخاب مشاوران و بهرهبردن از مشاوره آنها به نظر آسان میرسد ولی خود یک هنر است و احتیاج به فرهنگ دارد.
اما عامل بسیار مهمی که ما را در ساختن و گرفتن تصمیمات هرچه نزدیکتر به تصمیم صحیح یاری میکند، داشتن درک روشن از آن مفهومی است که به آن «علم» میگوییم. سعی خواهیم کرد در این یادداشت به این موضوع بپردازیم. هر آنچه که ما میشنویم یا میخوانیم و یا از گذشتهها به ترتیبی که خودمان نیز نمیدانیم در ذهن ماست، اطلاعات نیست. پس در خصوص اینکه چه چیزی ارزش آن را دارد که بهعنوان یک فقره اطلاعاتی به آن تکیه کنیم و در محاسباتمان دخالت دهیم و چه چیزی فاقد این ارزش است از ممیز «علم» و «غیرعلم» استفاده میکنیم. در 1605 میلادی فیلسوف انگلیسی، فرانسیس بیکن (1621-1561) گفت: «علم قدرت است». او اولین کسی بود که آغاز عصر خرد را اعلام کرد و چهارگونه کج روی برای ذهن انسان برمیشمارد.
- محدودیت ذاتی حواس انسان و مخدوش شدن فهم توسط آرزوها وامیال فردی و تعصبات.
- نوع آموزشها و نظریهها و تجربههایی که فرد دریافته است.
- درک و بهکارگیری نادرست واژهها و زبان.
- عدم جداسازی مفاهیم فلسفی از مفاهیم ماوراء الطبیعه که درک حقیقت آن از حیطه خرد انسان بیرون است.
رنه دکارت (1650-1596) فرانسوی شخصیت بسیار تاثیرگذار دیگری در شناخت روش علمی است. این فیلسوف میگوید ما دنیای بیرون را فقط از طریق آنچه در اندیشه ما شکل میگیرد میشناسیم. و آن جمله معروف او که «میاندیشم پس هستم» کانون این تفکر است. دکارت برای صحیح اندیشیدن چهار قاعده را برگزید:
- هیچ نکتهای را نباید بدون بررسی کافی و احراز صحت، صحیح تلقی کرد.
- مسائل را باید به اجزا کوچک تجزیه کرد تا قابل حل باشد.
- مسائل را باید از ساده به مشکل حل کرد.
- استدلال و روش حل مساله را باید به دفعات مورد تشکیک و بازنگری قرار داد.
با امانوئل کانت (1804-1724) فیلسوف آلمانی، تبیین فلسفه خردگرایی به کمال رسید. او معتقد بود که دانش از دو مأخذ در ذهن انسان ایجاد میشود. یکی اطلاعات حسی مانند مشاهده و دیگری آنچه که ذهن خود به آن اضافه میکند. روش علمی در مسیری که تا امروز پیموده است مراحل دیگری طی کرد و وارد دورهای شد که از آن با «اثباتگرایی منطقی» یاد میشود و پس از آن به دوره «ابطالپذیری» رسید. «تصمیمگیری» در زندگی همه انسانها از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. تصمیم در زندگی انسان خواه ناخواه گرفته میشود. حتی آنچه که به ظاهر بیتصمیمی و تصمیم نگرفتن است، خود در عمل یک تصمیم است. پس حتما لازم است که با آن برخورد خردگرایانهای صورت گیرد.
شیوههای قدیمیتر برای تفکیک علم از غیرعلم را اشارهوار برشمردیم، اما به نظر خوب میرسد که به ابطالپذیری کمی بیشتر بپردازیم. برای اینکه یک جمله ارزش علمی پیدا کند و جواز عبور به مرحله بررسی علمی را بیابد، لازم است روشن شود که در چه صورت پذیرفته میشود که اشتباه است. سال نو تازه آغاز شده و زمان مناسبی است که به خانه تکانیهای ذهنی بپردازیم، خوب است اگر فرصتی دست داد مدیران ما که از اثرگذارترین شخصیتهای جامعه هستند به این موارد فکر کنند و آنچه را «علم» نیست و بهصورت منطقی اطلاعات نیز بهحساب نمیآید، آگاهانه از ذهن خود دور کنند و اجازه ندهند که در تصمیمات مدیریتیشان دخالت داشته باشد.
لینک مطلب:
https://www.eranico.com/fa/content/53475