eranico
www.eranico.com
شناسه مطلب: 62020  
تاریخ انتشار: 21 مهر 1395
print

نقش الگوی ذهنی در موفقیت

ما همواره برای دستیابی به اهداف‏مان، راهکارهای لازمه را آموخته و به کار می‏‌بندیم. اما آیا تاکنون به موانع پیش رو اندیشیده‌‏ایم؟ چه تعدادی از این راهکارها برای رفع موانع طراحی شده‏‌اند؟ آیا تنها با برداشتن موانع می‏‌توان موفق بود؟

برای رسیدن به موفقیت، معمولا درباره‏ راهکارهای رسیدن به آن خیلی صحبت می‏‌شود، ولی کمتر درباره‏ موانع پیش رو بحث می‏‌کنند. با توجه به جست‏وجوی ما در عناوین کتب و مقالات نوشته شده در خصوص «موفقیت» و «موانع موفقیت»، نتایج نسبت چند صد برابری را نشان می‏‌دهند.

در این مقاله بر آن شدیم با نگاهی به اصلی‌‏ترین مانع موفقیت (که خود نیز آن را تجربه کرده‏‌ایم)، با تکیه بر تجربه‏‌مان، پروازی دگرگونه به سوی موفقیت را برای خوانندگان محترم به اشتراک بگذاریم. در شروع مطلب بهتر است واژگان اصلی این مقاله را تعریف کنیم تا همواره برداشت یکسان و مشخصی از آن داشته باشیم:

الگوی ذهنی (Paradigm): تئوری یا مجموعه‏‌ای از ایده‌‏ها درباره‏ چگونگی فکر کردن، ساختن یا انجام دادن هر چیزی.

بستر (Context): مجموعه‏‌ای از شرایط که باعث اتفاق افتادن چیزی می‏‌شود.

آنچه در این مقاله بر آن پافشاری داریم این است که بزرگ‌ترین مانع در راه رسیدن به اهداف‏ که همانا موفقیت‏مان محسوب می‏‌شود، الگوهای ذهنی ما هستند که باعث به وجود آمدن بسترهایی می‏‌شوند که در آن واقعیات اطراف به وقوع می‏پیوندد.

رویکرد ما در این مقاله این است که با تکیه بر تجربیات واقعی‏مان بر اساس به کار بستن آنچه آموخته‏‌ایم، این الگوهای ذهنی را شناخته و راه‌حلی برای تغییر یا جایگزینی آنها ارائه کنیم. به زبان دیگر، جایگزینی الگوهای ذهنی یعنی انجام دادن کاری بزرگ که این امر تنها با مطالعه‏ یا توضیح میسر نیست و باید مثال‏های عملی و تجربیات فردی را شنید و در این میان روش خود را کشف کرد.

موردکاوی: کامران فرنیان، از نویسندگان این مقاله، با بیش از 20 سال سابقه‏ کاری و آخرین سمت شغلی به عنوان مدیر عامل یک مجموعه‏ خدماتی، بعد از حدود دو دهه گذشتن از زمان فارغ‌التحصیلی، برای پذیرفته شدن در سمت خود نیاز به ارائه مدرک تحصیلی داشت. او طی این سال‏‌ها تنها با ارائه‏ نامه‏ ساده‌‏ای از دانشگاه خود، مبنی بر گذراندن کلیه واحدهای این رشته، کارش را پیش برده بود. اما این بار ارائه‏ مدرک اصلی لازم بود. بنابراین، پیگیری صدور مدرک از دانشگاه آغاز شد. با توجه به گذشت مدت زمان بسیار زیاد از زمان فارغ‌التحصیلی، بدیهی‏ است که روند دریافت این مدرک از روال عادی آن خارج شده و بسیار پیچیده شده است. در این روند پیچیده که بعد از گذشت چندین ماه هنوز به پایان نرسیده، روزی مدیرعامل مذکور در میانه‏ روند اداری خسته و عصبانی به اتاقی رهنمون شد تا پاسخ نامه‏ نهایی را دریافت کند. در لحظه‏ ورود و سوال از مسوول مربوط، ایشان (با لحنی آشنا!) می‏‌گوید: «پشت میز منتظر باش» و اتاق را به سمت در خروجی ترک می‏‌کند. در گفت‌وگوهای ذهنی آقای مدیر عامل که در کسری از ثانیه شکل گرفته بود، می‏‌شنویم:

صدای ذهنی اول: «من این فرد رو حتی استخدام هم نمی‏‌کنم، آن وقت این طوری با من رفتار می‏‌کند،» «صد تا مثل این آقا دم دفترم وقت می‏‌گیرند و چون وقت ندارم، به اتاقم راه‏شان نمی‏‌دهم،» «برای من رئیس بازی در می‌یاری؟ الان بهت می‏‌فهمونم با چه کسی طرف هستی.»

صدای ذهنی دوم: «خجالت نمی‏‌کشی! مگه تو چه فرقی با دانشجوهای دیگه داری؟» «او که تو رو نمی‏شناسه. برخورد اولشه،» «تا حالا که هر وقت با دعوا اعتراضت را گفتی، نتیجه نگرفتی. حتی وقتی حق با تو بوده،» «فکر کردی همه جا مدیر عاملی؟» «شاید واقعا کار فوری داره و قصدش تحقیر نیست،» «مگر نمی‌گویی الگوهای ذهنی را باید عوض کنی تا بستر عوض شود و اتفاق جدید بیفتد؟ الان وقتشه.» اینجا بود که مدیر عامل تصمیم نهایی خود را اعلام کرد: «چشم. منتظر می‏‌مونم.» و دقیقا به پشت میز رفت؛ همان جایی که به او گفته شده بود (کاری که هیچ وقت نمی‏‌کرد چرا که با الگوهای ذهنی قبلی او کاملا در تضاد بود) و با اتفاق عجیبی روبه‌رو شد. در کمال ناباوری مسوول مربوطه قبل از خروج از اتاق، به سمت مدیرعامل برگشت و از میان جمعیت در کمال احترام پرسید: «کار شما چیه؟» و نه تنها کار را به‌طور کامل انجام داد، بلکه توصیه‏‌های مفیدی را نیز به او هدیه کرد که بسیار راهگشا بودند.

تنها با «حضور داشتن » هنگام بروز رفتارهایمان در خواهیم یافت که آنها از چه الگوهای ذهنی نشأت می‏‌گیرند و این کار نیاز به تمرین و زمان زیادی دارد. با گذشت زمان و رصد کردن رفتارهای‏مان بخش آگاهی مغز بر اعمال‏مان که به صورت ناخودآگاه انجام می‏‌شده، ناظر خواهد بود و به آهستگی می‏‌فهمیم که رفتارمان چگونه به صورت ناخودآگاه از الگوهای ذهنی‏ پیروی می‏‌کند و سپس خواهیم توانست بخشی از این اعمال را که نتایج مورد نظرمان را نمی‏‌سازد، تغییر داده و با رفتارهای جدید جایگزین کنیم؛ اتفاقی که در واقعه بالا مشهود است و نتایج متفاوت آن نیز آشکار. بدیهی‏ است چنانچه این واقعه در اوایل راهی که کامران برای تغییر این الگوهای ذهنی آغاز کرده بود اتفاق می‏‌افتاد، قطعا در پایان واقعه متوجه فرآیند می‏‌شد. جایی که پس از اعمال عصبانیت و رقم خوردن واقعیت در بستری دیگر، نتایجی مشابه آنچه همواره تجربه می‌‏کرد، رخ می‏داد و بنابراین کشف او فقط ریشه‏ این رفتار بود. چیزی که در وقایع زندگی خود در طول این یکسال مدام تجربه کرده بود تا در آن روز بتواند تصمیم متفاوت را جاری سازد. هرچه این الگوهای ذهنی قدیمی‌‏تر و ریشه‌‏ای‏‌تر باشند، شناخت و درک‏ و در نتیجه تغییر و جایگزینی‏شان، مستلزم زمان بیشتری خواهد بود.

پس مانع اصلی در راه دستیابی به موفقیت، از دیدگاه و تجربه ما، الگوهای ذهنی هستند که علت اصلی ساختن بسترهای ناکارآمد به شمار می‏‌آیند و برای شناسایی و تغییر آنها باید:

1- همانند ناظر سوم، در کلیه وقایع زندگی، «حضور» داشته باشیم. و تمامی رفتارهای‏مان را رصد کنیم تا رفتارهایی را که به صورت ناخودآگاه از الگوهای ذهنی نشأت می‏‌گیرند و نتایج تکراری را سبب می‌‏شوند، شناسایی کنیم.

2- به خودمان زمان بدهیم؛ چرا که هر الگوی ذهنی بر حسب قدمت و اعتباری که برای ما دارد دارای عمق مشخصی است که این، مدت زمان درک و جایگزینی آن را متغیر می‏‌سازد.

منبع :  دنیای اقتصاد

لینک مطلب: https://www.eranico.com/fa/content/62020