هر سازمانی از واحدهایی و هر واحد از انسانهایی تشکیل شدهاند. سازمانها زمانی بیمار میشوند که انسانهای آن، مسیر درستی را طی نکنند یا رفتارهای بیماری زا را در سازمان اعمال کنند. بنابراین، سلامتی یک سازمان تا حد زیادی وابسته به سلامتی نیروهای انسانی آن است.
برای حفظ سلامتی یک سازمان، یکی از مهمترین موارد، سلامت روان و رفتار پرسنل آن است. در سازمانهای ما طبق مشاهدات انجام شده، متاسفانه رفتارهای سالم کمتر به چشم میخورد و خوشبختانه موضوع سلامت روان در سالهای اخیر کمی پراهمیتتر شده است، هر چند که هنوز چنان که باید درک نشده است. متاسفانه هنوز هم بسیاری از سازمانها بر سواد پرسنل بیشتر از عملکرد او اهمیت میدهند. چطور ممکن است؟ به این صورت که سازمانهای ما دورههایی کوتاه مدت و بیشتر از جنبه افزایش اطلاعات و سواد پرسنل در سازمانهای خود برگزار میکنند. دورههای کوتاه مدتی که غالبا نتیجه چندانی در پی ندارد. در حالی که تغییر یک انسان به پروسهای از زمان و انجام تمارین مختلف بستگی دارد. برگزاری کلاسهای آموزشی و انگیزشی برای تغییر و تاثیر بلندمدت سازمان و پرسنل، نوعی فریب است. انسانها یک روزه تغییر نمیکنند و هیچ سازمانی هم یک روزه بیمار یا سالم نمیشود، بلکه هر دوی آنها مدت زمانی را برای تغییر، چه مثبت و چه منفی، نیاز دارند.
1- حاشیه پردازی در سازمان. برخی با رفتارهای نا متناسب و حاشیه ساز، و برخی با افکار و حرفهای حاشیهای به ایجاد حواشیای که اصلا مربوط به کار و اهداف سازمان نیست کمک میکنند. تعارضهای شخصیتی و رابطهای یکی از تعارضهایی است که هر چه زودتر رفع شود به نفع سازمان است. در هر سازمانی باید فرهنگسازی شود که «سازمان محل کار است.» درک و پذیرش این مساله آنقدر سخت است که هیچ سازمانی را نمیبینیم که خالی از صحبتها و رفتارهای حاشیهساز باشد. مدیران سازمان باید در سازمان فرهنگ «حرفهای کار کردن» را جا انداخته و خود نیز به آن عمل کنند تا باقی پرسنل سازمان نیز این فرهنگ را بپذیرند و با توجه به آن وارد سازمان شوند. حجم عظیمی از انرژی افراد و سازمانها صرف حواشی شده و آن مقدار انرژی و زمان که میتواند صرف کار کردن و رسیدن به بازدهی مثبت در سازمان شود، جهت حواشی تلف میشود.
2- عدم شفافیت در وظایف. یکی از مسائلی که در بسیاری از سازمانهای ما مشهود است، ابهام در وظایف است. با وجود اینکه برگههای شرح شغل حاضر است اما هنوز کارکنان سازمانها در وظایف خود دچار سردرگمی و ابهام هستند. بنابراین، مشکل با یک برگه شرح شغل حل نمیشود. در سازمانها باید زمان زیادی صرف تفهیم شغل و شفافسازی وظایف شود و اگر این مساله بیاهمیت باشد، دیری نمیگذرد که سازمان دچار سردرگمی و آشفتگی میشود. در بسیاری از سازمانها افراد در انجام وظایف یکدیگر دخالت میکنند، یا افراد وظایف خود را بهطور کامل و به موقع انجام نمیدهند. در این زمان برگزاری جلسات مستمر جهت تفهیم شرح شغل و برگزاری جلسات کوچینگ جهت رفع موانع انجام وظیفه توسط پرسنل بسیار مفید و مثمر ثمر میتواند باشد. اگر پرسنل شما به وظایف خود عمل نمیکنند، بهتر است به جای برخوردهای سطحی، بهصورت ریشهای این مساله پیگیری و حل شود.
3- قوانین سخت و سنگین. بسیاری از مدیران سازمانها فراموش میکنند که با انسانها کار میکنند. آنها با انسانها مانند روبات رفتار میکنند. کارکنان سازمان شما، انسانهایی هستند با شخصیتها و ویژگیهای فیزیولوژیکی مختلف. قرار نیست همه آنها یکنواخت و کاملا بر اساس استانداردهای شما رفتار کنند. یک مدیر موثر میداند که برای موفقیت سازمان خود بهتر است که ابتدا، انسان بودن و تفاوتهای انسانی کارکنان خود را درک کند. قوانین سخت برای انسانها منزجرکننده است زیرا حس آزادی و نشاط را از آنها سلب میکند. زمانی که کارکنان شما از شما انعطاف نبینند، رفته رفته نشاط سازمان شما از بین میرود. بهعنوان مثال، باید بدانید که افراد سازمان شما چه زمانهایی از روز با نشاطتر و فعالتر هستند و در همان زمانها حجم کاری آنها را بالا ببرید و در زمانهای دیگر ملایمتر رفتار کنید. فراموش نکنید که شما مانند رهبر یک ارکستر هستید. مدیران ناکارآمد کارکنان سازمان را برده بله قربان گوی خود میکنند. اما مدیران موفق میدانند که با هر یک از کارکنان خود چگونه باید رفتار کنند تا سازمان نظم خود را حفظ کند. به مراتب، خیلی راحتتر است که شما یک چارچوب سخت را ایجاد کرده و صرف نظر از تفاوتها، از همه بخواهید که خود را در قالب آن چارچوب شکل دهند، اما آنچه که بازدهی سازمان را بالا میبرد این است که هر فرد با وجود تفاوت هایش بتواند سازمان را در حرکت به سوی اهداف خود یاری دهد.
4- رفتارهای هیجانی و نابالغانه. عدم مدیریت هیجانات، عدم کنترل رفتار، نبودن اخلاقمداری، ضعف اعتماد به نفس و عزت نفس پرسنل، نبودن رفتار حرفهای در سازمان، بیانگیزگی در میان کارکنان و... همگی موجب بروز رفتارهایی میشوند که سازمان را بیمار میکنند. اینجا اهمیت تقویت هوش هیجانی پرسنل و سازمان پررنگ میشود. برای تقویت هوش هیجانی سازمان ابتدا باید هوش هیجانی پرسنل سازمان را تقویت کرد. رفتارهای ناشی از هیجانات و عدم کنترل رفتارها موجب بروز تعارضات بیشمار و فرسودگی در سازمان میشوند. این رفتارها یا پرسنل را بیانگیزه و عصبی میکند یا باعث میشود که آنها، سازمان را ترک کنند. فراموش نکنید که در یک فضای پرتنش و خستهکننده، در نهایت، کارکنانی باقی میمانند که چندان تاثیری در پیشرفت صحیح سازمان ندارند. مخصوصا، اگر مدیر یک سازمان یا واحد، خود مسبب بسیاری از هیجانات و رفتارهای ناسالم و تنش در سازمان باشد.
لینک مطلب:
https://www.eranico.com/fa/content/70993