در دنیای درهمریخته کنونی بهصحنهآمدن ترامپ بهعنوان رئیسجمهور بزرگترین قدرت سیاسی و اقتصادی جهان، یک هدیه بسیار ارزنده خداوند به مردم جهان بود.
این نوشته بر آن نیست که وارد کشمکشهای سیاسی دوستداران و دشمنان ترامپ شود؛ بلکه بر آن است که نشان دهد چگونه یک رویداد سیاسی میتواند چشم و گوش جهانیان را به آینده خود باز کند و راه صواب را از خطا به بهترین و آموزندهترین وجه ممکن، هم به مردم و هم زمامداران جهان به بیاموزد. تا زمان انقلابهای شناختهشده بینالمللی، ازجمله انقلاب فرانسه و انگلستان، دنیا اسیر حکومتهای بسته بود. تنها راه تنفس در دورانی بود که ادیان مختلف به نام خدا برای مقابله با استبدادهای جاری ظهور میکردند. حکومتهای استبدادی میتوانستند همه مخالفان خود را دستگیر و نابود کنند، مگر خداوند را؛ پس مردم آموختند با گرایش و اتکا به خداوند در برابر ظلم و یکهتازی زمامداران قدرتطلب مقاومت کنند. حکومت مردم بر مردم که به نام دموکراسی خوانده میشود، تقریبا از انقلاب فرانسه به بعد در برخی از کشورها با الهام از انقلاب فرانسه شکل گرفت؛ اما هیچوقت دوام نیاورد. حتی در خود فرانسه با ظهور ناپلئون نهتنها فاتحه دموکراسی و حقوق بشر خوانده شد؛ بلکه پرستش شخصیتهای مقتدر در همه کشورها دوباره ادامه یافت و باب شد. تفاوت دموکراسی با حکومت الیگارشی در این است که در دموکراسی مردم نقش عمدهای در تصمیمگیریهای سیاسی و اقتصادی دارند و دولت مجری این تصمیمات است. در حکومت الیگارشی زمامدار اول تصمیم خود را قاطعانه میگیرد، سپس در رویارویی و مخالفت عقلای قوم حرف خود را تعدیل میکند. انقلاب منجر به استقلال آمریکا- که فاصله کمی با انقلاب فرانسه داشت - در ٢٠٠ سال پیش از این طلیعه شکلگیری دموکراسی در قارهای شد که با زور تفنگ و کشتار بیش از صد میلیون سرخپوست به دست اروپاییان و بردهداری انگلیسیها شکل جنینی به خود گرفته بود. حتی رؤسای جمهور اولیه آمریکا همه از برده استفاده میکردند. این ویژگی خاص ایالات متحده که تازه تشکیل شده بود، نبود. همهجای دنیا ازجمله در همین خاورمیانه خودمان بردهداری با وجود گسترش اسلام متداول بود. عمدهترین تفاوت دموکراسی با حکومتهای خودکامه در این است که در دموکراسی مردم و برگزیدگان آنها مدیریت جامعه را در دست دارند و دولت مجری تصمیمات مردم است؛ اما نه دموکراسی و نه خودکامگی به صورت خالص در هیچ کجا وجود ندارد. حکومتهای خودکامه دکان خود را با شعارهای دموکراسی تزیین میکنند. رویداد عجیب اما زیبایی که در روکردن این روش یک سال پیش از این در دنیا اتفاق افتاد، انتخابات ریاستجمهوری آمریکا بود. شرح آن را این نویسنده در نوشتاری در روزنامه «شرق» شماره ۲۷۳۵ مورخ ۹۵/۹/۲ نوشتهام. ویژگیهای انتخابات یک سال پیش آمریکا دو جهت داشت؛ نخست جدال غیرعادی میان هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ بود که به ترتیب نامزد حزبهای دموکرات و جمهوریخواه بودند. کلینتون به دلیل بازیهای پشتپرده و دخالتهای نظامات اطلاعاتی بینالمللی و بازیهای آماری مرسوم در انتخابات شکست خورد. اهمیت نامزدی هیلاری کلینتون در این بود که اگر انتخاب میشد، نخستین رئیسجمهور زن در تاریخ آمریکا بود؛ اما او شخصیت بسیار پیچیدهای است که اگر انتخاب میشد، انتخابات آمریکا را در خانواده کلینتون موروثی میکرد. رقیب او، دونالد ترامپ، یک دیکتاتور خودرأی است که تصمیم خود را برای همه چیز از پیش گرفته و با اصرار به اجراکردن نظرات خود - که درست نقطه مقابل دموکراسی و حکومت مردم بر مردم است - دست هیتلر و ناپلئون و سزارهای رومی را از پشت بسته است. دوم، رویداد انتخابات سال گذشته نشاندهنده دامنه گستردهای از گرایشهای فکری و عقیدتی میان مردم آمریکا بود. اما آنچه در یکسال گذشته نشان داد این است که ترامپ با شعارهای «اول آمریکا» و «دیوار مکزیک» و وضع محدودیتهای مهاجرتی برای کشورهای مسلمان و اهانت به آفریقاییان سیاهپوست و پاپسکشیدن از همکاری با اروپاییان در پیمان ناتو و نهایتا اعلام تغییر پایتخت اسرائیل، همبستگیهای بینالمللی و حمایت قشر عظیم مهاجر را از دست داد و با اصرار به داشتن عقل برتر و جایگزینکردن «من» بهجای «ما» در نظام سیاسی دموکراتیک آمریکا، آرای رأیدهندگان به خود را در عرض یک سال سریعا و بهگونه بیسابقهای از دست داد و اگر قرار باشد که همان انتخابات امروز صورت گیرد، آرای کلینتون بیش از دو برابر ترامپ میشد. ترامپ با فروش اسلحه به عربستان و قطع کمکهای اجتماعی به مردم تبلیغ میکند که وضع اقتصادی آمریکا بهبود یافته است. با این ادعا، مخالفان اوبامای سیاهپوست زمامداری کلینتون را به فال نیک گرفتهاند، اما از دید آزادیخواهان و دموکراتهای جامعه آمریکا، با اقدامات ترامپ - از جمله قانون جدید مالیاتی در آمریکا و تلاش در جهت تغییر قوانین کمکهای بهداشتی و درمانی که به سود شرکتهای بیمه و داروسازی و نظام خصوصی در آمریکاست - قشرهای متوسط و کمدرآمد مردم آمریکا باید از این پس بار هزینههای زیادی را بر دوش بکشند. در ضربالمثلهای ایرانی گفته شده است که اگر میخواهی روحیه فردی را بشناسی، اول به روحیه کسانی بنگر که دوروبر او را گرفتهاند. با افشاگریهایی که در یکسال گذشته از اطرافیان ترامپ صورت گرفته و روابط پنهان مالی و سیاسی آنها با روسیه و اسرائیل، بیشتر همراهان او از اطرافش پراکنده شده و او را تقریبا در کاخ سفید تنها گذاشتهاند. این حرکت هنوز ادامه دارد. آمریکا پس از جنگ جهانی دوم به یک قدرت برتر در جامعه جهانی بدل شد.
جدال محترمانه روزولت و چرچیل و استالین در کنفرانسهای یالتا و تهران نهایتا منجر به جانشینی آمریکا بهجای بریتانیای کبیر شد، اما حرص و طمع آمریکا برای اشغال همه مستعمرات اروپاییان در جهان، بهخصوص در خاورمیانه با مقاومت مردم و قدرتهای اروپایی و آسیایی دیگر روبهرو شد، بهطوریکه قدرت آمریکا در خاورمیانه و چین و هندوستان در دو دهه گذشته به سطح نازلی افول کرد. فریادهای ترامپ در عربستان و اسرائیل علیه ایران الزاما به دلیل بازیافت این قدرت نیست، بلکه ناشی از ناتوانی آمریکاست.
آمریکا در راستای بازیافت قدرت خود میخواهد خاورمیانه را تجزیه کند و موجبات تشکیل یک کشور کُردی را فراهم آورد. آمریکا اگر در این تلاش موفق شود، قدرتهای محلی از جمله ایران، عراق، ترکیه و سوریه را تضعیف خواهد کرد. شاید برخی از کشورهای اروپایی از این عمل استقبال کنند، اما روسیه که بهتازگی جای مناسبی برای خود در این منطقه فراهم کرده، با این حرکت آمریکا مخالفت خواهد کرد. چهار کشور نامبرده نیز به دلیل نگرانی از استقلال سرزمینهای خود ناچار به روسیه تکیه خواهند کرد. ترامپ با فروش سلاحهای کهنه خود به عربستان، هم زمینه یک جنگ نیابتی را فراهم آورده و هم به آمریکاییان پز میدهد که اقتصادشان را تقویت کرده است. اگر کشورهای مورد هدف چشم و گوششان را باز نکنند و به جنگ کشیده شوند، موقعیت ترامپ در جامعه آمریکا بهبود خواهد یافت، زیرا علاوهبر تداوم فروش اسلحه، ثروتهای فراری از منطقه را جذب خواهد کرد. این ثروتها به هند و چین و روسیه منتقل نخواهند شد. مهاجران ثروتمند هم بعدا با همکاری با شرکتهای آمریکایی نقش فعالی در بازسازی خاورمیانه برعهده خواهند گرفت. این بازسازی دستکم ٥٠ سال طول خواهد کشید. لازم است ایران در این مقطع مهم، چشم و گوش خود را بیشتر باز کند. نخستین کاری که ایران میتواند انجام دهد، جلوگیری از اختلافات مذهبی در منطقه و درون است. اختلافات مذهبی «تعصب» را جایگزین «عقل» میکند و زمینه بههمپریدن را به وجود میآورد. اروپاییان که قرنها اسیر جنگهای مذهبی میان مذاهب متعدد مسیحی بودهاند، امروز این اختلافات را کنار نهادهاند.
در کشورهای اسکاندیناوی به فعالیت کلیساها به صورت یک حرفه اقتصادی (کیرک اندوستری) نگریسته میشود. در آمریکا که روزی به داشتن مذاهب متعدد مسیحی مفتخر بود، امروز این مذاهب با هم هیچ کاری ندارند. یک نمونه بارز، وجود چهار کلیسا متعلق به چهار فرقه مسیحی در چهار گوشه میدان «دوپان سیرکل» در واشنگتن، پایتخت آمریکاست. یکشنبهها که مسیحیان به کلیسا میروند، پیروان این چهار کلیسا وارد کلیسای مربوط به خود میشوند و عبادت میکنند و به کسی کاری ندارند. شاید تعامل مرحوم هاشمی رفسنجانی با عربستانسعودی یک مدل واقعگرایانه در کاهش تنشهای مذهبی در منطقه بود. نکته جالب و آموزنده دیگر از رویدادهای دوره یکساله زمامداری ترامپ، بازبودن فضای سیاسی و اجتماعی و آزادی بیان در آمریکاست. محافظهکاران و طرفداران ترامپ همانقدر از آزادی بیان برخوردارند که مخالفان او. این ویژگی، ترامپ را کلافه کرده، اما کاری از دست او برنمیآید.
لینک مطلب:
https://www.eranico.com/fa/content/80179