تناقض‌های بسته ضد التهاب ارزی بانک مرکزی در کجاست؟

یک علم زمانی دچار بحران می‌شود و فاتحه‌اش را باید خواند که عده‌ای آن را بد فهمیده باشند و خود ندانند که چیزی نمی‌دانند.

سپس در جهت گسترش و استفاده از فهم نادرستشان قدم بردارند. در این زمان است که گویی علم به کار نمیآید. پیشبینیهایش درست از آب درنمیآید. اصلا گویی این علم چیز بیخودی است. علم اقتصاد نیز از این قاعده مستثنا نیست و گاهی آنقدر گزارههای نادرست و عجیب شنیده میشود که آدم به داشتههایش از علم اقتصاد شک میکند.

اقتصاد، علم شناسایی پیامدها و آثار اولیه یک سیاست و به دنبال آن پیگیری نتایج ثانویه این سیاستها است. در واقع اقتصاد نه تنها علم پیگیری نتایج سیاستها در کوتاهمدت است بلکه علم پیگیری پیامدها در بلندمدت نیز هست. از طرفی اقتصاد، علم تلویحات و اشارات ضمنی اجتنابناپذیر است. از همین رو میتوان اقتصاد را همانند مهندسی در نظر گرفت. وقتی مسالهای به مهندسان داده میشود اولین نکته پیگیری تمام حقایق حاکم پیرامون مساله است. پلی طویل قرار است ساخته شود و دو نقطه زیبای شهر را به هم وصل کند. اولین نکته اندازه دقیق فاصله دو نقطه از هم است. اینکه چه میزان حجم را باید تحمل کند، کمک خواهد کرد تا میزان فشار تحملی را محاسبه کنیم و نوع مصالح به کار برده شده را به گونهای تعیین کنیم تا توان تحمل این حجم از فشار را داشته باشد. بعد از تعیین مصالح مورد نیاز حال باید از روشی مناسب برای ترکیب مواد و به کار بردن آن استفاده کنیم. خوشبختانه یکی از معدود خصلتهای خوب بشر حافظه یادگیری اوست. دانش ترکیب مواد را به واسطه کارهای قبلی و پلهایی که قبلتر توسط دیگران ساخته شده است را در اختیار داریم. بهطور مشابه زمانی که یک اقتصاددان مسالهای به او داده میشود باید تمام حقایق پیرامون مساله خود را درک کند و این برای یک اقتصاددان کاری است بس سخت و دشوار، حال چه رسد به افراد اقتصاد نخوانده و سیاستگذارانی که علم اقتصاد را نمیدانند و قوانین و قواعد حاکم بر آن را بلد نیستند و از طرفی به دنبال ساختن پلی زیبا و مستحکم هستند. چیزی بسیار دور از ذهن و خیالی بسیار خام. همانند این میماند که کشش کابلهای یک پل را درست برآورد نکنیم یا حتی بدتر از آن، اینکه از کابلهای پلاستیکی به جای کابلهای مسی و... استفاده کنیم. بسیار روشن است که در این حالت انتظار دوام آوردن پل در مقابل حجم پایینی از فشار چیزی بسیار دور از ذهن است چه برسد تحمل حجم بالایی از آن. مسلما بعد از عبور اولین رهگذر پل فروخواهد ریخت.

اقتصاد و سیاستهای اقتصادی نیز چیز جدای از این نیست. تعدا افراد معدودی میتوانند گزارههای اقتصادی را که به زبان میآورند درک کنند و از پیامدهای آن آگاه باشند. وقتی میگویند راه نجات اقتصادی افزایش«اعتبار» است، این درست مانند آن است که بگویند راه نجات اقتصاد، افزایش بدهی است. اینها نامهایی مختلفی برای یک چیز است که از جهتهای مخالف به آن نگریسته میشود. وقتی میگویند راه رفاه و آسایش، افزایش قیمت محصولات زراعی است، مانند آن است که بگویند راه رفاه و آسایش، گرانتر کردن مواد غذایی برای ساکنان شهرهاست. وقتی میگویند راه ثروت ملی پرداخت از محل یارانه دولتی است در حقیقت میگویند راه ثروت ملی افزایش مالیاتهاست. (مالیات تورمی راحت ترین راه در دسترس) وقتی افزایش صادرات را هدف اصلی خود قرار میدهند، بیشترشان تشخیص نمیدهند که به ناچار افزایش واردات را درنهایت هدف اصلی خود میسازند. وقتی میگویند تقریبا در همه شرایط راه رونق افزایش نرخ دستمزدهاست، تنها راه دیگری برای گفتن آن یافتهاند که راه رونق، افزایش هزینه تولید است. به آن دلیل که هریک از از این گزارهها مانند سکه پشت هم دارد یا بدان دلیل که گزاره معادل یا نام دیگر«راه چاره» جذابیت کمتری دارد، لزوما به این نتیجه نمیرسیم که گزاره اصلی در همه شرایط ناصحیح است. ممکن است گاهی افزایش بدهی گزینهای فرعی در مقابل سود حاصل از وجوه وام گرفته باشد؛ وقتی دولت یارانه دولتی برای تحقق هدفی خاص اجتنابناپذیر است؛ وقتی صنعتی خاص نمیتواند افزایش هزینه تولید را تحمل کند و مانند آن. اما لازم است در هر مورد اطمینان حاصل کنیم که هر دوطرف سکه مورد توجه قرار گرفته و همه تلویحات گزاره مطالعه شده است و این کاری است که به ندرت صورت میگیرد. حکایت بانک مرکزی، دولت و بازار ارز، تورم، نرخ بهره و... نیز همین است. گاهی اوقات سیاستهایی را اتخاذ میکنیم که حتی نسبت به پیامدهای کوتاهمدت آن را بیخبریم چه برسد پیگیری آثار بلندمدت آن. دولت ولخرجیهایش زیاد است و زمانی که پولی برای خرج کردن ندارد دست به دامن بانک مرکزی میشود، بانک مرکزی هم نمیداند به دولت پول بدهد، تورم را کنترل کند، با سیاستهای پولی نرخ بهره را کم و زیاد کند، به بازار ارز ورود کند و نرخ آن را تعیین کند و...

وقتی دولت دخلش بر خرجش نمیخواند دست به گریبان بانک مرکزی شده و از این طریق با افزایش پایه پولی بانک مرکزی، حجم عظیمی از نقدینگی را به بازار تزریق میکند. حال اگر این حجم به بازار کالا هجوم ببرد نتیجهاش جز کاهش قدرت خرید و افزایش قیمتها نیست. اگر بازار ارز جذاب باشد، به سمت آن میرود و باعث افزایش قیمت ارز میشود. مخصوصا که میزان عرضه ارز در ایران به علت محدودیت ذخایر بانک مرکزی محدود است. نتیجه چنین سیاستهایی به وجود آمدن بحرانهایی است که روز به روز شاهد به وقوع پیوستنشان هستیم و موضوع بدتر اینکه زمانی که قصد حل بحران و مساله را داریم به علت بدفهمیهایی که وجود دارد، عارضه اصلی شناسایی نمیشود و هر بار با مسکنهایی قصد کمتر کردن دردی داریم که عفونتش در صورتی که درست درمان نشود روزی تمام بدنه اقتصاد را فراخواهد گرفت و شاید در آن زمان اعمال هرگونه جراحی برای بهبودی دیگر دیر شده باشد. اقدام اخیر بانک مرکزی هم از این دست سیاستها است.

به خاطر سیاستهای نادرست گذشته نرخ بهره در اقتصاد سر به فلک میکشد و بانک مرکزی به میدان ورود پیدا کرده و با تجویز مسکنی درد را میخوابند و زمانی که شرایط برای جراحی اصلی وجود دارد از فرصت استفاده نمیکند تا اینکه دوباره بیماری نمایان میشود و اینبار بخشی دیگر از بدنه اقتصاد یعنی بازار ارز را فرا میگیرد. و دوباره بانک مرکزی ورود کرده و با بستهای دوهفتهای قصد درمان بیماری را دارد که برای چندین دهه به جان اقتصاد افتاده است. و این یعنی تعویق بحران به دورههای بعد. در زمان حاضر بسته مورد نظر شاید به صورت موقت به بازار ثبات دهد و از التهابات آن بکاهد ولی همین بسته خود نیز اشکالاتی دارد. بانکها در شرایطی که هیچ فعالیت اقتصادی به استناد آمار عایدی به میزان ٢٠ درصد ندارند چگونه از پس این هزینه برخواهند آمد؟ آیا این اثری جز افزایش زیاندهی بانکها نیست؟ آیا فعالیتهایی وجود خواهد داشت که بانکها بتوانند به واسطه آن هم خود سود ببرند و هم سود ٢٠درصد را پرداخت کنند. این سیاست بانک مرکزی ممکن است برای چند هفتهای به بازار آرامش دهد و نرخ ارز را کنترل کند اما بدان اشاره کرد که در اقتصاد هر تصمیمی هزینهای دارد و باید هزینهاش را بپردازیم و اگر سیاستی را بدون هزینه پنداشتیم باید بدانیم که آن را به دیگران انتقال دادهایم. پرداخت سود ٢٠ درصد توسط بانکها یعنی توزیع سود خارج از توان بانکها و این یعنی افزایش حجم پول که در قبال آن کالاها و خدمات در بخش واقعی اقتصاد ایجاد نشده است. افزیش هزینه بانکها یعنی معوقههای بیشتر و حجم پول بیشتر در اقتصاد و این یعنی افزایش نرخ ارز در آینده. اگر قیمت ارز بالا میرود، در وهله اول به دلیل پولی است که خلق شده و مابهازای واقعی در بخش واقعی اقتصاد ندارد؛ بنابراین با خلق حجم پول بیشتر از این کانال، منطقا قیمت ارز را نمیشود کنترل کرد. سیاستگذار باید بداند که راه درمان، خشکاندن ریشه بیماری است نه تجویز داروهای بیاثر و گهگاه عوارضدار. و دوباره به سخن قبلتر برمیگردیم؛ اقتصاد، دانش پیگیری نتایج سیاستها در کوتاهمدت و پیگیری پیامدهای ثانویه در بلندمدت است و پی بردن به این موضوع برای هرکسی مقدور نیست.

منبع: اعتماد
مشاهده نظرات