اخبار و مقالات

آگهی‌ها

کالاها

شرکت‌ها

استیک اسید (Acetic Acid)

خریدار: :  بامداد پترو پارسان

1   کیلوگرم 1  ریال  
پیشنهاد فروش

دی اتانول آمین (DEA)

خریدار: :  بامداد پترو پارسان

1   کیلوگرم 1  ریال  
پیشنهاد فروش

سدیم کربنات (Sodium Carbonate)

خریدار: :  بامداد پترو پارسان

1   کیلوگرم 1  ریال  
پیشنهاد فروش

اسید نیتریک (Nitric Acid)

خریدار: :  بامداد پترو پارسان

1   کیلوگرم 1  ریال  
پیشنهاد فروش

نونیل فنل اتوکسیله (NPE)

فروشنده: :  گلف‌کم ایران - Gulf Chemical

1   کیلوگرم تماس بگیرید   
سفارش خرید

متانول (Methanol)

فروشنده: :  بامداد پترو پارسان

1   کیلوگرم تماس بگیرید   
سفارش خرید

فنول (Phenol)

فروشنده: :  مهرادکو

1   کیلوگرم تماس بگیرید   
سفارش خرید

سدیم تری پلی فسفات (Sodium Tripolyphosphate)

فروشنده: :  شیمی کارون

1   پاکت 25 کیلویی تماس بگیرید   
سفارش خرید

متانول (Methanol)

فروشنده: :  مهرادکو

1   کیلوگرم تماس بگیرید   
سفارش خرید

نونیل فنل اتوکسیله (NPE)

فروشنده: :  گلف‌کم ایران - Gulf Chemical

1   کیلوگرم تماس بگیرید   
سفارش خرید

متانول (Methanol)

فروشنده: :  بامداد پترو پارسان

1   کیلوگرم تماس بگیرید   
سفارش خرید

فنول (Phenol)

فروشنده: :  مهرادکو

1   کیلوگرم تماس بگیرید   
سفارش خرید
داستان کوتاه:

آبدارچی شرکت مایکروسافتداستان‌های کوتاه 

آبدارچی شرکت مایکروسافت

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبه‌ش کرد و تمیز کردن زمین‌ش رو -به عنوان نمونه کار- دید و گفت: شما استخدام شدین، آدرس ایمیل‌تون رو بدین تا فرم‌های مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همین‌طور تاریخی که باید کار رو شروع کنین مرد جواب داد: اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم! رئیس هیئت مدیره گفت: متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمی‌تونه داشته باشه. مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.

نمی‌دونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه‌فرنگی بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه‌فرنگی‌ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه‌ش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید می‌تونه به این طریق زندگی‌ش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر می‌شد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت. 5 سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده‌فروشان امریکاست.

شروع کرد تا برای آینده‌ی خانواده‌ش برنامه‌ربزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه‌ی عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت‌شون به نتیجه رسید، نماینده‌ی بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: من ایمیل ندارم. نماینده‌ی بیمه با کنجکاوی پرسید: شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین. می‌تونین فکر کنین به کجاها می‌رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:احتمالاً می‌شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.

نظرات (7) کاربر عضو:  کاربر مهمان: 
شید شناسه نظر: 120299 25 دی 1392 - 16:13

جالب بود

ادامه
احمدی - کارشناس ارشد بازاریابی شناسه نظر: 120323 25 دی 1392 - 21:35

با توجه به سایر مطالب وب سایت که تخصصی و وزین هستند مطالب منتشر شده در بخش دانشنامه بهتر است با دقت بهتری انتخاب شوند تا با مخاطبان خود که عموما افراد حرفه ای هستند ارتباط بهتری برقرار کنید

تشکر

ادامه
فرشید شناسه نظر: 120348 26 دی 1392 - 10:52

آقای احمدی حرفه ای، این مطالب از نظر شما غیر حرفه ای هستن. ولی تفاوت اصلی ما با کشورهای پیشرفته تو همین ریزه کاریهاست.

ادامه
مهرداد شناسه نظر: 120383 26 دی 1392 - 20:12

سلام ممنون از مقاله جالبتون، به نظر من پیام اصلی این داستان در مورد خلاقیت انسان هاست. هر انسانی با تکیه بر فکر و تواناییهای شخصی خودش میتونه پیشرفت کنه

ادامه
سعید شناسه نظر: 120397 27 دی 1392 - 10:52

با سلام به نظر من این مرد توانائیهای خودش راشناخته و دنبال کرده به نظر من اگر یک دربان که هر روز دربت یک گاراژ را باز و بسته میکنه و فقط کارش همین است اگر توانائیهای خودش را بشناسد مانند همین گوجه فروش پیشرفت می کند.

ادامه
hoax monitor شناسه نظر: 120628 30 دی 1392 - 14:50

دوستان بهتره قبل از قبول هر مطلبی مقداری تحقیق کنید. اینگونه مطالب اصطلاحا Hoax نامیده میشوند. لینک زیر این داستان را در سال 2004 منتشر کرده و نتایج اخلاقی پایانیش هم جالب تر از نظرات برخی دوستانه.
http://www.hoax-slayer.com/issue18.html

ادامه
تبریزی شناسه نظر: 123479 28 بهمن 1392 - 23:36

اصل این داستان برمیگرده به 1920وزمانی که کلیسا تمام مستخدمین بیسواد را از کلیسا بیرون میکرده واین شخص شروع به فروش سیگار وکبریت در خیابان میکنه ودر حالی که سواد نداشت حسابی در بانک باز میکنه که ریس بانک میگه اگه سواد داشتی چکاره میشدی او میگوید حتما سرایه دار کلیسا ورییس بانک فقط سر تکان میدهد

ادامه
ارسال نظر
حداقل 3 کاراکتر وارد نمایید.
ایمیل صحیح نیست.
لطفاً پیوند مرتبط را کامل و با http:// وارد کنید
متن نظر خالی است.

wait...