قهرمانان مسابقات پرش ارتفاع نیز مثل دیگر ورزشها با گذشت زمان بلندتر، قویتر و متناسبتر شدهاند و تکنیکهای ورزشی خود را بهبود بخشیدهاند. اما در اوایل دهه 60 میلادی، زمانی که میله افقی هفت بار بالاتر رفت، چه اتفاقی افتاده بود؟ چه چیزی عامل این پیشرفت چشمگیر در رقابتهای پرش ارتفاع بود؟
بسیاری از افراد مطلع در این زمینه «تکنیک فاسبری» را عامل این پیشرفت میدانند؛ تکنیکی که دیک فاسبری، برنده مدال طلای مسابقات پرش ارتفاع در آن سالها مبتکر آن بود و امروزه در سطح اول مسابقات فقط از این روش استفاده میشود. پیش از آن، در مسابقات جهانی پرش ارتفاع، ورزشکاران به سوی مانع میدویدند، با یک پا جهش میکردند و با پاهای باز درحالیکه سر را میان دو پا قرار داده بودند، فرود میآمدند. این روش به «تکنیک استرادل» موسوم بود. تکنیک دیگر پرش قیچی نام داشت که مشابه پرش با مانع و از پهلو انجام میشد. سپس فاسبری وارد کار شد و پرش وارونه انقلابی او در المپیک 1968 مکزیک اولین بار این رشته ورزشی را متحول کرد و همه این تکنیکها را به هم ریخت. فاسبری دوید، پای چپش را بلند کرد، پای راست را محور قرار داد و درحالیکه پشت به میله پرش کرده بود جهش کرد و با سرشانه فرود آمد. این سبک که تا به حال از سوی هیچ ورزشکاری دیده نشده بود، تعجب همه را برانگیخت.
فاسبری 67 ساله به یاد میآورد: «در المپیک 1968 مکزیک، تماشاچیان از کاری که من انجام دادم شگفتزده شده بودند، طوری که از تشویق و خوشحالی کردن دست کشیده و فقط نگاه میکردند. حتی وقتی دوندگان ماراتن بعد از 26 مایل دویدن وارد زمین شدند، هنوز سکوت حکمفرما بود.» او با پرش 24/2 متر مدال طلای المپیک را از آن خود کرد. چهار سال بعد، در المپیک 1972 مونیخ، از 40 ورزشکار پرش ارتفاع، 28 نفر از تکنیک فاسبری استفاده کردند و 10 سال بعد از اولین ارائه این روش در سطح بینالمللی، اکثریت قهرمانان پرش ارتفاع بهطور رسمی «پرش فاسبری» را برگزیدند. فاسبری که اکنون یک مهندس عمران بازنشسته است میگوید: «میدانم که کارم منحصربهفرد بود و افتخار میکنم این سبک به نامم ثبت شده است. اگر بخواهم واقعیت را بگویم، اولین باری که با من در این مورد مصاحبه کردند و خواستند اسمی برای این تکنیک پیدا کنم، از وجهه تحلیلی مهندسیام استفاده کرده و اسم «چارچوب وارونه» را انتخاب کردم.این عنوان اصلا جالب نبود و آن خبرنگار حتی آن را چاپ نکرد. دفعه بعدی که با من مصاحبه کردند گفتم شنیدهام که در شهر این روش را پرش فاسبری مینامند و بعد همه جا همین اسم را ثبت کردند.» بیشتر ما با چنین داستانهایی آشنا هستیم که ظاهرا با واقعیت تناسب دارد. اما آیا همه تکنیکهای جدید به پیشرفتهای چشمگیر در عملکرد منجر میشود؟
نوآوری، عامل بهبود عملکرد؟
واقعیت این است که در مورد فاسبری اینگونه نبود. توالی ثبت رکوردهای پرش در اوایل دهه 60 در واقع نتیجه کار دو قهرمان پرش فراموششده به نامهای جان توماس از آمریکا و والری برومل از اتحاد جماهیر شوروی بود که هر دو در همان سبک قدیمی استرادل استاد بودند. دیک فاسبری حتی در آن موقع در سطح طراز اولها رقابت نکرد. در واقع او هیچ گاه رکورد جهانی پرش را نزد. او درحالیکه میدانست تکنیک جدیدش پرش ارتفاع را برای همیشه متحول کرده، بعد از دریافت مدال طلای المپیک مکزیک درخواست کرد میله پرش تا 29/2 متر بالا برود، به امید اینکه بتواند رکورد 28/2 متری برومل را بزند. اما در هر سه پرشی که کرد شکست خورد. وقتی اولین بار این دادهها را مرور کردیم، دهانمان از تعجب باز مانده بود، چون ظاهرا این اطلاعات عقاید قدیمی ما را مبنی بر اینکه نوآوری عامل بهبود عملکرد است، بیاعتبار میکرد. اما کمی عمیقتر شدیم و در نهایت متوجه شدیم چه اتفاقی رخ داده است. در واقع، اثرات این داستان برای هر فرد نوآور مشتاقی، جالبتر و هیجانانگیزتر از آن است که انتظار میرود. در اوایل دهه 60 و در اوج جنگ سرد، توماس و برومل وارد عرصه ورزش جهانی شدند. توماس درحالیکه تنها 20 سال داشت، سه بار رکورد جهان را شکست. بعد از او برومل چهار بار رکورد زد. رقابت تنگاتنگ آنها در مسابقات المپیک 1964 توکیو به اوج خود رسید. در آن مسابقات هر دو آنها در نهایت یک اندازه پریدند، اما برومل چون پرش خطای کمتری داشت، مدال طلا را برد. باید تاکید کرد که هر دو آنها از تکنیک استرادل در پرش استفاده کرده بودند.
بنابراین چه اتفاقی برای دیک فاسبری رخ داد؟ در زمان المپیک توکیو، فاسبری نوجوان 17 ساله و محصلی بود که امید میرفت به ورزشکاری حرفهای تبدیل شود، چرا که در آن زمان تنها 28 سانتیمتر کمتر از رکورد برومل پریده بود. با وجود «اخطارهای وحشتناک» مربیانی که با او کار میکردند، فاسبری بر سبک جدید پرشی که داشت اصرار میورزید و پای جلویی خود را بلند میکرد و بلافاصله وقتی به میله افقی میرسید، به پشت برمیگشت و با سر پایین میآمد. هیچکس دقیقا نمیداند چه چیزی الهامبخش او برای امتحان کردن این تکنیک تازه بوده است. مطمئنا مربیانش منبع این الهامبخشی نبودند، چرا که آنها تلاش میکردند او را به انجام پرش استرادل بازگردانند. به هر حال، میتوان گفت یک عامل تاثیرگذار این بود که دبیرستانش یکی از پیشگامان قرار دادن تشکهای فوم بزرگ برای ورزشکاران بود که باعث میشد فرود با سر خطر کمتری داشته باشد. در هر صورت، او بر بهکار بردن روش خود مصر بود و با وجود همه انتقادهایی که میشد، به راه خود ادامه داد تا اینکه در اواسط دهه 60 آنقدر خوب عمل کرد که به تیم ملی آمریکا راه یافت. البته، والری برومل در آن زمان به قهرمان بیچون و چرای پرش ارتفاع تبدیل شده بود، اما یک تصادف با موتورسیکلت باعث شد پای راستش در چند نقطه دچار شکستگی شود و اگرچه چند عمل جراحی طولانی باعث شد بتواند دوباره راه برود، اما عمر ورزش حرفهای او به پایان رسید.
این تغییر سرنوشت درها را به روی دیک فاسبری باز کرد. برومل در رقابتهای المپیک 1968 مکزیک شرکت نکرد و فاسبری در برابر دیگر ورزشکارانی قرار گرفت که همگی از پرش سنتی استرادل استفاده میکردند. او با تکنیک پرش وارونه جنونآمیز خود توانست همه آنها را پشت سر بگذارد. فاسبری ناگهان به ستاره مسابقات تبدیل شد و در اکتبر 1968 روزنامه نیویورک تایمز روش متهورانه پرش او را به تیتر یک خود تبدیل کرد. اما داستان فاسبری، حتی با وجودی که مدال طلای المپیک را در جیب داشت، تمام نشده است. پرشی که باعث برنده شدن او در آن مسابقات شد، هنوز پایینتر از رکورد جهانی بود و در واقع فاسبری هیچگاه نتوانست آن رکورد را بشکند. در دهه بعد از آن، رکورد جهان چندین بار توسط ورزشکاران دیگر شکسته شد. برخی از آنها از روش فاسبری استفاده کردند و برخی دیگر همان پرش استرادل را انجام دادند. در دهه 80 بود که پرش فاسبری در نهایت به عنوان یک تکنیک اصلی توسط ورزشکاران حرفهای پرش ارتفاع تثبیت شد. با اینکه قبلا صدها بار گفته شده، ما فکر میکنیم بازبینی داستان پرش فاسبری برای نشان دادن اینکه فرآیند نوآوری در زندگی واقعی چقدر «آشفته» است، میتواند مفید باشد. همه میدانند که نوآوریهای واقعا مخل اینچنینی به یک مخترع مستقل نیاز دارند؛ فردی که دوست دارد عقل سلیم را به رخ بکشد، خارج از چارچوب مشخص فکر کند و وضعیت موجود را به چالش بکشد. فاسبری در واقع چنین فردی بود، اما اگر بخواهیم به ماهیت واقعی این داستان پی ببریم، باید چند نکته مهم دیگر را وارد این ترکیب کنیم.
ابتدا، تلاشهای غیرعلنی فاسبری چند سال طول کشید و اوایل هیچکس او را جدی نمیگرفت و حتی افراد به او توصیه میکردند به روش مرسوم پرش برگردد. دوم، نوآوری او در زمانی اتفاق افتاد که تشکهای فرود خوبی در دسترس بود و امکان پرش ایمن با سر را برای اولین بار فراهم کرد. سوم، تصادف برومل برای فاسبری یک شانس بود و او این فرصت را ربود. در نهایت، پیشرفت فاسبری پایان داستان نبود و چند سال حتی بعد از گرفتن مدال طلا طول کشید تا مزایای نوآوری او برای همه مشخص شود. وقتی همه اینها را کنار هم میگذاریم، به این نتیجه میرسیم که نوآوری تغییردهنده بازی چقدر سخت است. برای همه دیک فاسبریهای دنیا این کار با دشواری همراه است و برای سازمانهای بزرگی که مجبورند علیه قوانین تثبیت شده شرکتهای خود و نیز هنجارهای پذیرفته شده فضای بازار بجنگند، وضعیت دشوارتر میشود. قبل از اینکه از دنیای ورزش خارج شویم، فراموش نکنیم که بسیاری از تکنیکها و تئوریهای نوآورانه جدید نمیتوانند به نتیجه برسند. به ازای هر دیک فاسبری موفقی که ایده «هوشمندانه-احمقانه» او به نتیجه رسیده، افراد فراموش شده بسیار زیادی هستندکه ایدههایشان در فهرست «احمقانه-احمقانه» جای گرفت. مربیان فاسبری فقط افراد سنتی غرقشده در ذهنیات خود نبودند، بلکه تجربه امتحان کردن و شکست خوردن تکنیکهای مختلف توسط ورزشکاران دیگر را نیز ترسیم میکردند.
قدرت غیرمنطقی بودن
مهم نیست شرایط به نفع نوآوری چقدر مطلوب باشد، چون همچنان به فردی نیاز دارید که اولین بار دست به اقدامی جدید بزند و هر زمان ممکن بود، فرصتها را برباید. دیک فاسبری عامل تغییر در دنیای پرش ارتفاع بود. او نمونه واقعی یک انسان غیرمنطقی بود. همانطور که جورج برنارد شاو در اظهار نظری مشهور گفته: «انسان منطقی خود را با دنیا وفق میدهد، اما انسان غیرمنطقی اصرار دارد که دنیا را با خود سازگار کند. بنابراین همه پیشرفتها به انسانهای غیرمنطقی بستگی دارد.» در دنیای کسبوکار نمونههای فراوانی از افراد غیرمنطقی وجود دارد. استیو جابز بهدلیل فعالیت در «فضای ایجاد اختلال در واقعیت» مشهور بود که به او و شرکت اپل امکان میداد طراحیهای واقعا نوآورانهای خلق کنند. الون ماسک، مدیر و بنیانگذار شرکت SpaceX نیز اغلب با جهانبینی مشابهی شناخته میشود. او ریسک میکند و رویاهای بزرگ در سر دارد و سلطهجوییاش باعث میشود این رویاها را محقق کند. البته فقط مدیران ارشد یا بنیانگذاران رویایی نیستند که این نوع جهانبینی غیرمنطقی را به نمایش میگذارند. در بیست سال گذشته، با مدیران میانی زیادی کار کردهایم که بر دفاع از ایدههای روشن خود اصرار داشتهاند، اما اغلب هیچ تشویقی برای آنها وجود نداشته و اغلب ریسک کاری بسیار زیادی در مسیر متحمل شدهاند.
غیرمنطقی بودن کارکرد موقعیت سلسلهمراتبی شما نیست، بلکه وضعیت ذهن است. در طول سالها فهمیدهایم که برخی افراد تنها غیرمنطقیتر از بقیه هستند. البته این یک مساله دودویی نیست؛ همه ما سایههای مختلفی از غیرمنطقی بودن را به نمایش میگذاریم، درحالیکه افراد آزادی مثل جابز و ماسک در یک طرف طیف قرار دارند و قانونمداران در طرف دیگر. اما صرفنظر از اینکه با چه میزان از ژن غیرمنطقی بودن به دنیا آمدهاید، توانایی استفاده از آن به شیوهای هوشمندانه تا حد زیادی به مهارت و تجربه شما برمیگردد. آیا فردی غیرمنطقی را دیدهاید که در پیروی از یک ایده، سرسختی و اصرار زیادی نشان میدهد، درحالیکه دائما به او گفته میشود از ایده خود صرفنظر کند؟
دنیای اقتصاد