برای رسیدن به موفقیت، معمولا درباره راهکارهای رسیدن به آن خیلی صحبت میشود، ولی کمتر درباره موانع پیش رو بحث میکنند. با توجه به جستوجوی ما در عناوین کتب و مقالات نوشته شده در خصوص «موفقیت» و «موانع موفقیت»، نتایج نسبت چند صد برابری را نشان میدهند.
در این مقاله بر آن شدیم با نگاهی به اصلیترین مانع موفقیت (که خود نیز آن را تجربه کردهایم)، با تکیه بر تجربهمان، پروازی دگرگونه به سوی موفقیت را برای خوانندگان محترم به اشتراک بگذاریم. در شروع مطلب بهتر است واژگان اصلی این مقاله را تعریف کنیم تا همواره برداشت یکسان و مشخصی از آن داشته باشیم:
الگوی ذهنی (Paradigm): تئوری یا مجموعهای از ایدهها درباره چگونگی فکر کردن، ساختن یا انجام دادن هر چیزی.
بستر (Context): مجموعهای از شرایط که باعث اتفاق افتادن چیزی میشود.
آنچه در این مقاله بر آن پافشاری داریم این است که بزرگترین مانع در راه رسیدن به اهداف که همانا موفقیتمان محسوب میشود، الگوهای ذهنی ما هستند که باعث به وجود آمدن بسترهایی میشوند که در آن واقعیات اطراف به وقوع میپیوندد.
رویکرد ما در این مقاله این است که با تکیه بر تجربیات واقعیمان بر اساس به کار بستن آنچه آموختهایم، این الگوهای ذهنی را شناخته و راهحلی برای تغییر یا جایگزینی آنها ارائه کنیم. به زبان دیگر، جایگزینی الگوهای ذهنی یعنی انجام دادن کاری بزرگ که این امر تنها با مطالعه یا توضیح میسر نیست و باید مثالهای عملی و تجربیات فردی را شنید و در این میان روش خود را کشف کرد.
موردکاوی: کامران فرنیان، از نویسندگان این مقاله، با بیش از 20 سال سابقه کاری و آخرین سمت شغلی به عنوان مدیر عامل یک مجموعه خدماتی، بعد از حدود دو دهه گذشتن از زمان فارغالتحصیلی، برای پذیرفته شدن در سمت خود نیاز به ارائه مدرک تحصیلی داشت. او طی این سالها تنها با ارائه نامه سادهای از دانشگاه خود، مبنی بر گذراندن کلیه واحدهای این رشته، کارش را پیش برده بود. اما این بار ارائه مدرک اصلی لازم بود. بنابراین، پیگیری صدور مدرک از دانشگاه آغاز شد. با توجه به گذشت مدت زمان بسیار زیاد از زمان فارغالتحصیلی، بدیهی است که روند دریافت این مدرک از روال عادی آن خارج شده و بسیار پیچیده شده است. در این روند پیچیده که بعد از گذشت چندین ماه هنوز به پایان نرسیده، روزی مدیرعامل مذکور در میانه روند اداری خسته و عصبانی به اتاقی رهنمون شد تا پاسخ نامه نهایی را دریافت کند. در لحظه ورود و سوال از مسوول مربوط، ایشان (با لحنی آشنا!) میگوید: «پشت میز منتظر باش» و اتاق را به سمت در خروجی ترک میکند. در گفتوگوهای ذهنی آقای مدیر عامل که در کسری از ثانیه شکل گرفته بود، میشنویم:
صدای ذهنی اول: «من این فرد رو حتی استخدام هم نمیکنم، آن وقت این طوری با من رفتار میکند،» «صد تا مثل این آقا دم دفترم وقت میگیرند و چون وقت ندارم، به اتاقم راهشان نمیدهم،» «برای من رئیس بازی در مییاری؟ الان بهت میفهمونم با چه کسی طرف هستی.»
صدای ذهنی دوم: «خجالت نمیکشی! مگه تو چه فرقی با دانشجوهای دیگه داری؟» «او که تو رو نمیشناسه. برخورد اولشه،» «تا حالا که هر وقت با دعوا اعتراضت را گفتی، نتیجه نگرفتی. حتی وقتی حق با تو بوده،» «فکر کردی همه جا مدیر عاملی؟» «شاید واقعا کار فوری داره و قصدش تحقیر نیست،» «مگر نمیگویی الگوهای ذهنی را باید عوض کنی تا بستر عوض شود و اتفاق جدید بیفتد؟ الان وقتشه.» اینجا بود که مدیر عامل تصمیم نهایی خود را اعلام کرد: «چشم. منتظر میمونم.» و دقیقا به پشت میز رفت؛ همان جایی که به او گفته شده بود (کاری که هیچ وقت نمیکرد چرا که با الگوهای ذهنی قبلی او کاملا در تضاد بود) و با اتفاق عجیبی روبهرو شد. در کمال ناباوری مسوول مربوطه قبل از خروج از اتاق، به سمت مدیرعامل برگشت و از میان جمعیت در کمال احترام پرسید: «کار شما چیه؟» و نه تنها کار را بهطور کامل انجام داد، بلکه توصیههای مفیدی را نیز به او هدیه کرد که بسیار راهگشا بودند.
تنها با «حضور داشتن » هنگام بروز رفتارهایمان در خواهیم یافت که آنها از چه الگوهای ذهنی نشأت میگیرند و این کار نیاز به تمرین و زمان زیادی دارد. با گذشت زمان و رصد کردن رفتارهایمان بخش آگاهی مغز بر اعمالمان که به صورت ناخودآگاه انجام میشده، ناظر خواهد بود و به آهستگی میفهمیم که رفتارمان چگونه به صورت ناخودآگاه از الگوهای ذهنی پیروی میکند و سپس خواهیم توانست بخشی از این اعمال را که نتایج مورد نظرمان را نمیسازد، تغییر داده و با رفتارهای جدید جایگزین کنیم؛ اتفاقی که در واقعه بالا مشهود است و نتایج متفاوت آن نیز آشکار. بدیهی است چنانچه این واقعه در اوایل راهی که کامران برای تغییر این الگوهای ذهنی آغاز کرده بود اتفاق میافتاد، قطعا در پایان واقعه متوجه فرآیند میشد. جایی که پس از اعمال عصبانیت و رقم خوردن واقعیت در بستری دیگر، نتایجی مشابه آنچه همواره تجربه میکرد، رخ میداد و بنابراین کشف او فقط ریشه این رفتار بود. چیزی که در وقایع زندگی خود در طول این یکسال مدام تجربه کرده بود تا در آن روز بتواند تصمیم متفاوت را جاری سازد. هرچه این الگوهای ذهنی قدیمیتر و ریشهایتر باشند، شناخت و درک و در نتیجه تغییر و جایگزینیشان، مستلزم زمان بیشتری خواهد بود.
پس مانع اصلی در راه دستیابی به موفقیت، از دیدگاه و تجربه ما، الگوهای ذهنی هستند که علت اصلی ساختن بسترهای ناکارآمد به شمار میآیند و برای شناسایی و تغییر آنها باید:
1- همانند ناظر سوم، در کلیه وقایع زندگی، «حضور» داشته باشیم. و تمامی رفتارهایمان را رصد کنیم تا رفتارهایی را که به صورت ناخودآگاه از الگوهای ذهنی نشأت میگیرند و نتایج تکراری را سبب میشوند، شناسایی کنیم.
2- به خودمان زمان بدهیم؛ چرا که هر الگوی ذهنی بر حسب قدمت و اعتباری که برای ما دارد دارای عمق مشخصی است که این، مدت زمان درک و جایگزینی آن را متغیر میسازد.
دنیای اقتصاد